رمان لطفابخند،پارت پانزدهم:
رمان لطفابخند،پارت پانزدهم:
(گائول)
صبح با تابش نور خورشید توی تخم چشمام بیدار شدم.خواستم برم حمام یه سروسامونی به ریختم بدم که یهو دستم کشیده شد و افتادم توی بغلش و اون منو بیشتر به خودش چسبوند.
_گربه کوچولوی من از دستم ناراحته؟!
+محض رضای خدا هوسوک ولم کن!تو دیشب منو بخاطر هیچ و پوچ تنبیه کردی!پسره ی پرووو!!!
تا خواستم برم،لباشو خیلی نرم روی لبام گذاشت.نمیتونم...نمیتونستم...و نخواهم نوانست در مقابل بوسه ی نرم و ماهرانش،مقاومت کنم.ازم که جداشد،توی شوک بودم.
_فکر کنم اینجوری روزت زیباتر میشه...
از جام بلند شدم و با دستپاچگی به حمام رفتم.آب وانو با عصاره ی لیمو پر کردم و توش نشستم.باید به هوسوک میگفتم که کی ام و برای چی اینجام.من اونو دوست دارم و میخوام همه چیزو بهش بگم.این حقشه که بدونه چه خبره...
(هوسوک)
وقتی که رفت هوفی کشیدم.اصلا نمیدونستم چرا دیشب بهش سخت گرفتم.خاک بر سرت هوسوک!ر*ی*د*ی!(نگو هوپیه من!فدات شم به حق هفت تن بنگتن😭 )بلند شدم و رفتم لباس عوض کنم که یاد اون شب افتادم که آب حیات و این چیزا منو یاد فرودگاه انداخت و صدای دختره شبیه گائول بود...تصمیم گرفتم تمام این چیزارو با گائول در میون بزارم.لباسام رو که عوض کردم،گائول هم از حمام بیرون اومده بود.
_تو برو لباساتو عوض کن سرما نخوری تا منم صبحانه حاضر کنم.
رفتم توی آشپز خونه و چیزایی که گائول روی کاغذ نوشته بود رو...چی؟!نون بربری؟!خامه عسل؟!اینا چین؟!
_گائول اینا چین گفتی بیارم سر میز؟!
+میخوام امروز صبحانه ی ایرانی به خوردت بدم...
دستی زدم توی پیشونیم و وسایل رو دونه دونه گذاشتم روی میز.گائول اومد سر میز و شروع کرد خوردن.منم مثل عقب افتاده ها نگاش میکردم...
_پ من چجوری کوفت کنم؟!
+مثل من گلم...
منم شروع کردم آروم آروم مثل اون خوردن تا عادت کردم.
+هوسوک...من میخواستم یه چیزی رو بهت بگم...
_بگو عمرم...
+ببین...من قبل از اینکه تو بری آمریکا...توی زندگیت نقش داشتم...
با حرفش کلم سوت کشید...
یعنی اونکه وقتی حرفی میزد منو یادش مینداخت بخاطر این بود که توی زندگیش نقش داشتم؟!
+ببین...تو قبل از اینکه بری آمریکا...با من آشنا شدی و منو یه با بوسیدی.من دوست دخترت بود.موقعی هم که خواستی بری من خیلی ناراحت شدم.
کم کم داشت همه چی برام روشن میشد که چرا اون منو یاد یه خاطره ی کهنه مینداخت.
_راستش...تو وقتی حرفی میزدی...به طور ناخواسته منو یاد همین خاطراتی که میگی مینداخت.منم تصمیم داشتم راجع همین موضوعات باهات حرف بزنم... #SUGA #RM #V #JUNGKOOK #J_HOPE #JIN #JIMIN #BTS
❤ امیدوارم خوشتون اومده باشه❤
(گائول)
صبح با تابش نور خورشید توی تخم چشمام بیدار شدم.خواستم برم حمام یه سروسامونی به ریختم بدم که یهو دستم کشیده شد و افتادم توی بغلش و اون منو بیشتر به خودش چسبوند.
_گربه کوچولوی من از دستم ناراحته؟!
+محض رضای خدا هوسوک ولم کن!تو دیشب منو بخاطر هیچ و پوچ تنبیه کردی!پسره ی پرووو!!!
تا خواستم برم،لباشو خیلی نرم روی لبام گذاشت.نمیتونم...نمیتونستم...و نخواهم نوانست در مقابل بوسه ی نرم و ماهرانش،مقاومت کنم.ازم که جداشد،توی شوک بودم.
_فکر کنم اینجوری روزت زیباتر میشه...
از جام بلند شدم و با دستپاچگی به حمام رفتم.آب وانو با عصاره ی لیمو پر کردم و توش نشستم.باید به هوسوک میگفتم که کی ام و برای چی اینجام.من اونو دوست دارم و میخوام همه چیزو بهش بگم.این حقشه که بدونه چه خبره...
(هوسوک)
وقتی که رفت هوفی کشیدم.اصلا نمیدونستم چرا دیشب بهش سخت گرفتم.خاک بر سرت هوسوک!ر*ی*د*ی!(نگو هوپیه من!فدات شم به حق هفت تن بنگتن😭 )بلند شدم و رفتم لباس عوض کنم که یاد اون شب افتادم که آب حیات و این چیزا منو یاد فرودگاه انداخت و صدای دختره شبیه گائول بود...تصمیم گرفتم تمام این چیزارو با گائول در میون بزارم.لباسام رو که عوض کردم،گائول هم از حمام بیرون اومده بود.
_تو برو لباساتو عوض کن سرما نخوری تا منم صبحانه حاضر کنم.
رفتم توی آشپز خونه و چیزایی که گائول روی کاغذ نوشته بود رو...چی؟!نون بربری؟!خامه عسل؟!اینا چین؟!
_گائول اینا چین گفتی بیارم سر میز؟!
+میخوام امروز صبحانه ی ایرانی به خوردت بدم...
دستی زدم توی پیشونیم و وسایل رو دونه دونه گذاشتم روی میز.گائول اومد سر میز و شروع کرد خوردن.منم مثل عقب افتاده ها نگاش میکردم...
_پ من چجوری کوفت کنم؟!
+مثل من گلم...
منم شروع کردم آروم آروم مثل اون خوردن تا عادت کردم.
+هوسوک...من میخواستم یه چیزی رو بهت بگم...
_بگو عمرم...
+ببین...من قبل از اینکه تو بری آمریکا...توی زندگیت نقش داشتم...
با حرفش کلم سوت کشید...
یعنی اونکه وقتی حرفی میزد منو یادش مینداخت بخاطر این بود که توی زندگیش نقش داشتم؟!
+ببین...تو قبل از اینکه بری آمریکا...با من آشنا شدی و منو یه با بوسیدی.من دوست دخترت بود.موقعی هم که خواستی بری من خیلی ناراحت شدم.
کم کم داشت همه چی برام روشن میشد که چرا اون منو یاد یه خاطره ی کهنه مینداخت.
_راستش...تو وقتی حرفی میزدی...به طور ناخواسته منو یاد همین خاطراتی که میگی مینداخت.منم تصمیم داشتم راجع همین موضوعات باهات حرف بزنم... #SUGA #RM #V #JUNGKOOK #J_HOPE #JIN #JIMIN #BTS
❤ امیدوارم خوشتون اومده باشه❤
۹۱.۶k
۲۲ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.