رمان لطفابخند،پارت شانزدهم:
رمان لطفابخند،پارت شانزدهم:
وقتی فهمیدم که اونم چیزایی میدونست،خوشحال شدم.حداقل اینجوری دیگه از باهم بودنمون نمیترسم.ولی یه مدتیه که دلم شور میزنه.میترسم یه اتفاقی بیوفته که از هم جدا بشیم.دستای گرمشو توی دستای سردم گره دادم.
+هوسوک...من میترسم از هم جدا شیم.دلم خیلی شور میزنه!
تاخواستم بازم حرف بزنم انگشت اشارش رو گذاشت روی لبم.
_هیشش.هیچی نگو...فقط توی چشمام خیره شو...میخوام توی اقیانوس چشمات غرق بشم...
نمیتونستم...نمیتونم و نخواهم توانست که در مقابل این همه زیبایی ای که توی این صورتش خلاصه شده دووم بیارم.چشماش،لباش،گونش،مژه هاش،دندوناش،و از همه مهم تر...لبخندش که الان جایی توی صورتش نداره.آروم خیز برداشت و لباش رو خیلی نرم روی لبام گذاشت.انقدر آروم بوسه رو پیش میبرد که حس میکردم توی بهشتم.بوسمون با صدای گوشیش قطع شد و گوشیش رو جواب داد.
_الو...بله...الان باید بیایم...اوه...باشه...الان میایم...ممنونم.
گوشیو قطع کرد و روشو به طرف من کرد.
_خب گربه کوچولو.بدو آماده شو که باید بریم برای بستن قرارداد.
+وای هوسوک داشتیم حال میکردیم!!!
_عزیزم...شیطون شدی!وقت برای حال کردن زیاده بیبی گرل!
هوفی کشیدم و رفتم تا آماده بشم.چون مکان رسمی بود باید یه لباس رسمی میپوشیدم.یه دامن تنگ تا زانوم پوشیدم با یه شونیز مشکی که روی شونش سوراخ و آستیناشم بلند بود.کفش پاشنه بلند سفید و هدبند سفید.دکمه های دم آستین شونیزم روهم بستم و مدارک مخصوص رو توی یه پوشه قرمز گذاشتم.اومدم بیرون که دیدم هوسوک هم آماده شده.
+گربه کوچولو؟!اینجوری تیپ میزنی حواست به شب هست که راحت نمیتونی بخوابی؟!
زدم توی شونش و دیوونه ای زیر لب گفتم.رفتیم پایین و سوار ماشین شدیم بدون هیچ مکالمه ای رسیدیم...
♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤
شرکت بزرگی بود.حتی میشه گفت باشکوه تر از شرکت هوسوک.
_گائول.اینجا شرکت پی تی سی(PTC)توسط آقایی به اسم جئون سون وو که الان پسرش جئون جانگ کوک مدیر عامل شرکت شده.
+چی؟!جئون جانگ کوک؟!
جئون جانگ کوک اسم مشاور هوسوک بود که!!!
_چیزی شده؟!
+نه نه...بریم.
رفتیم توی اتاق مدیر عامل.بله.اون جئون جانگ کوک بود.هوسوک انقدر باهاش گرم رفتار میکرد انگاری که ۵۰ ساله همدیگه رو میشناسن.اومد سمتم تا دست بده که یهو کپ کرد.
*به به.عجب لیدیه زیبایی...
دستمو توی دستش گرفت و بالا آورد و بوسید.گونه هام سرخ شده بودن و متوجه تغییر حالت هوسوک شدم.جانگکوک منو جفت خودش نشوند و شروع کرد صحبت کردن با هوسوک...
واقعا متوجه حرکت جانگکوک نشدم!ولی امیدوارم تمام این اتفاقاتی که داره میوفته،به خیر و خوشی تمام بشه بره...!
#SUGA #RM #V #JUNGKOOK #J_HOPE #JIN #JIMIN #BTS
*بچه ها اگر دیر شد تصویر پدر و مادر های وحشی رو توی ذهتون مجسم کنید*
😚 بوسم پس کلتون😚
وقتی فهمیدم که اونم چیزایی میدونست،خوشحال شدم.حداقل اینجوری دیگه از باهم بودنمون نمیترسم.ولی یه مدتیه که دلم شور میزنه.میترسم یه اتفاقی بیوفته که از هم جدا بشیم.دستای گرمشو توی دستای سردم گره دادم.
+هوسوک...من میترسم از هم جدا شیم.دلم خیلی شور میزنه!
تاخواستم بازم حرف بزنم انگشت اشارش رو گذاشت روی لبم.
_هیشش.هیچی نگو...فقط توی چشمام خیره شو...میخوام توی اقیانوس چشمات غرق بشم...
نمیتونستم...نمیتونم و نخواهم توانست که در مقابل این همه زیبایی ای که توی این صورتش خلاصه شده دووم بیارم.چشماش،لباش،گونش،مژه هاش،دندوناش،و از همه مهم تر...لبخندش که الان جایی توی صورتش نداره.آروم خیز برداشت و لباش رو خیلی نرم روی لبام گذاشت.انقدر آروم بوسه رو پیش میبرد که حس میکردم توی بهشتم.بوسمون با صدای گوشیش قطع شد و گوشیش رو جواب داد.
_الو...بله...الان باید بیایم...اوه...باشه...الان میایم...ممنونم.
گوشیو قطع کرد و روشو به طرف من کرد.
_خب گربه کوچولو.بدو آماده شو که باید بریم برای بستن قرارداد.
+وای هوسوک داشتیم حال میکردیم!!!
_عزیزم...شیطون شدی!وقت برای حال کردن زیاده بیبی گرل!
هوفی کشیدم و رفتم تا آماده بشم.چون مکان رسمی بود باید یه لباس رسمی میپوشیدم.یه دامن تنگ تا زانوم پوشیدم با یه شونیز مشکی که روی شونش سوراخ و آستیناشم بلند بود.کفش پاشنه بلند سفید و هدبند سفید.دکمه های دم آستین شونیزم روهم بستم و مدارک مخصوص رو توی یه پوشه قرمز گذاشتم.اومدم بیرون که دیدم هوسوک هم آماده شده.
+گربه کوچولو؟!اینجوری تیپ میزنی حواست به شب هست که راحت نمیتونی بخوابی؟!
زدم توی شونش و دیوونه ای زیر لب گفتم.رفتیم پایین و سوار ماشین شدیم بدون هیچ مکالمه ای رسیدیم...
♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤
شرکت بزرگی بود.حتی میشه گفت باشکوه تر از شرکت هوسوک.
_گائول.اینجا شرکت پی تی سی(PTC)توسط آقایی به اسم جئون سون وو که الان پسرش جئون جانگ کوک مدیر عامل شرکت شده.
+چی؟!جئون جانگ کوک؟!
جئون جانگ کوک اسم مشاور هوسوک بود که!!!
_چیزی شده؟!
+نه نه...بریم.
رفتیم توی اتاق مدیر عامل.بله.اون جئون جانگ کوک بود.هوسوک انقدر باهاش گرم رفتار میکرد انگاری که ۵۰ ساله همدیگه رو میشناسن.اومد سمتم تا دست بده که یهو کپ کرد.
*به به.عجب لیدیه زیبایی...
دستمو توی دستش گرفت و بالا آورد و بوسید.گونه هام سرخ شده بودن و متوجه تغییر حالت هوسوک شدم.جانگکوک منو جفت خودش نشوند و شروع کرد صحبت کردن با هوسوک...
واقعا متوجه حرکت جانگکوک نشدم!ولی امیدوارم تمام این اتفاقاتی که داره میوفته،به خیر و خوشی تمام بشه بره...!
#SUGA #RM #V #JUNGKOOK #J_HOPE #JIN #JIMIN #BTS
*بچه ها اگر دیر شد تصویر پدر و مادر های وحشی رو توی ذهتون مجسم کنید*
😚 بوسم پس کلتون😚
۵۳.۴k
۰۳ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.