بانو هزار مرتبه گفتم بانو بانو بانو

بانو، هزار مرتبه گفتم بانو، بانو، بانو
بانو، هزار مرتبه گفتم
دریا ظهور می کند از چشم رو به رو

بانو، هزار مرتبه گفتم
از اولین ترانه باران
از اولین شکوفه لبخند
چشمی طلوع می کند از شرق آرزو

بانو، هزار مرتبه گفتم
گفتم تمام می شود این ابرهای سرد
گفتم تمام می شود این روز های تلخ
گفتم ، حصارها... بانو ، حصار این شب سنگین شکستنی است
بانو ، بهار می رسد از راه
بانو بخند تا که بخندد گل و گیاه
بانو بخند تا که بتابد نگاه ماه

گفتم، هزار مرتبه گفتم بانو مرا بمان بانو مرا بخند بانو مرا بگو

بانو هزار مرتبه گفتم
این تشنه پشت حادثه ی عشق مانده است
این تشنه هر چه گفته همان است
بانو این تشنه را دو جرعه بنوشان
این تشنه عشق را به تماشا کشانده است

بانو، بانوی لاجورد
مردی در این میانه اگر هست
حرف وحدیث چشم تو او را سروده است
مردی که مهر را از برق افتاب نگاهت ربوده است

#محمدرضا_عبدالملکیان
دیدگاه ها (۱)

بیا ای نازنین در خواب من گاهی نگاهم کنو با لبخند های مهربانت...

مـرا اجبار کـردی تــا بمــانمگمان کردی که زوری میتوانمولـی ا...

..از چشم تو دیشب غزلی ناب نوشتمبا خون دل و چشم پر از آب نوشت...

می روم سمت غزل، کار بهم می ریزدحال و روز من و اشعار بهم می ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط