به هوای دیدن ساحل آمده بود اما به خود آمد و دید کفش هایش
به هوای دیدن ساحل آمده بود اما به خود آمد و دید کفش هایَش درآمده و درحال حرکت به داخل آب است ؛ خیال داشت کمی در میان آب قدم بِزَند تا کمی هم کِه شده درد هایَش را فراموش کند . آب کِه به زانو هایَش رسید حس کرد خستگی تنش از بین رفته ، سیگار هایِ پیاپِی سینهاَش را به کُل نابود ساخته بودند پس کمی جلو تر رفت ، به هنگام برخورد آب بر سینهاش احساس میکرد سبک شُدِه ، بی آنکه فکری بر عاقبَتَش کند قدمهای کوتاهی بر جلو برداشت تا اب بر گلویَش برخورد کُنَد و بُغض لَعنتیاَش را بِکَنَدو با خود ببرد اما 'دریا' فکری دیگری در سر میپروراند ؛ پُر عشق و مُحَبَت با موجی بر سَرَش تمامِ درد هارا از تنَش تکاند ، او دیگر چیزی احساس نمیکرد و این دریا بود که اورا به آغوشش فرو برد
- ۱.۳k
- ۲۲ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط