به هوای دیدن ساحل آمده بود اما به خود آمد و دید کفش هایش

به هوای دیدن ساحل آمده بود اما به خود آمد و دید کفش هایَش درآمده و درحال حرکت به داخل آب است ؛ خیال داشت کمی در میان آب قدم بِزَند تا کمی هم کِه شده درد هایَش را فراموش کند . آب کِه به زانو هایَش رسید حس کرد خستگی تنش از بین رفته ، سیگار هایِ پیاپِی سینه‌اَش را به کُل نابود ساخته بودند پس کمی جلو تر رفت ، به هنگام برخورد آب بر سینه‌اش احساس میکرد سبک شُدِه ، بی آنکه فکری بر عاقبَتَش کند قدم‌های کوتاهی بر جلو برداشت تا اب بر گلویَش برخورد کُنَد و بُغض لَعنتی‌اَش را بِکَنَدو با خود ببرد اما 'دریا' فکری دیگری در سر میپروراند ؛ پُر عشق و مُحَبَت با موجی بر سَرَش تمامِ درد هارا از تنَش تکاند ، او دیگر چیزی احساس نمیکرد و این دریا بود که اورا به آغوشش فرو برد
دیدگاه ها (۰)

به هرحال من از تو توقعی نداشتم ، اگر هم کمی داشتم اشتباه از ...

داشتم یه دفتر قدیمی رو نگاه میکردم که یه جمله خوندم ، و چه ق...

شبی که خبر مرگم را به دستت رسانند ، سیگاری روشن میکنی و با خ...

دلم تنگ توست ، صحبت تو که میشود دستانم سرد و چیزی زیر دلم خا...

The eyes that were painted for me... "چشمانی که برایم نقاشی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط