پارت بیست و چهار

#پارت_بیست_و_چهار
رها: که یهو در پرو باز شد دیدم طاهاست گفتم
چته چرا اینجوری باز میکنی
طاها، طاها، طاهاااا
طاها: وقتی در پرو رو باز کردم رنگ بدنش خیلی تو چشم بود نمیتونستم ازش چشم بردارم که با صدای یکی به خودم امدم که دیدم رها داره صدام میکنه
طاها: جانم یعنی بله
رها: کجایی دارم صدات میکنم
طاها: همینجا چرا نمیای بیرون ببینمت
رها: اخه یه مشکلی هست
طاها: چی
رها: دستم به زیپ لباس نمیرسه
طاها: خب بچرخ ببندم
رها: گفت بچرخ ببندم منم چرخیدم داشت زیپ لباسمو میبست که وقتی انگشتاش به بدنم میخورد بدنم میلرزید که طاها گفت
طاها: وقتی دستم به پشت رها میخورد احساس میکردم بدنش میلرزه که بهش گفتم
طاها: رها
رها: بله
طاها: تاحالا بهت تج🚫اوز کردن
رها: نه(خیلی با ارامش)
طاها: پس چرا وقتی دستم بهت میخوره بدنت میلرزه
رها: نمیدونم دست خودم نیست هرکس که بهم دست بزنه بترسم این شکلی میشم
طاها: اهوم خب لباست خوبه دربیار بیا بیرون
رها: لباسو دراوردم و رفتم بیرون حساب کردیم بعد رفتیم سمت یه مغازه ی مردونه که طاها یه بلوز برداشت و رفت سمت پرو بعد چند دقیقه منو صدا کرد رفتم ببینم که چیشده که یهو طاها دستمو کشید و برد تو پرو...
لایک♥کامنت💌فراموش نشه😘😘😍😍