The last part
ات ویو
یکم حالم بهتر شد روی مبل نشستم و اروم اشک میریختم با صدای زنگ در به خودم اومدم سمت در رفتم با فکر اینکه جونگ کوکه بین اون اشک ها لبخند ریزی روی لبام نشست درو باز کردم که با یه زن رو شدم
..: میتونم بیام تو؟
+شما؟
...: اشنا میشی
هلم داد و بزور اومد تو
خب هرزه خانم میدونی که چیزی که مال منه رو نمیتونی پس بگیری پس چجوری همچین فکری به سرت زد با هرزع بازیت جونگ کوکه فریب بدی
+اما..
می سو : خفه شو وقتی دارم باهات حرف میزنم دلم برات میسوزه حتی انقدر برای جونگ کوک مهم نبودی که با دیدن اون فیلم حتی به خودش اجازه نداد راستو و دروغشو تشخیص بده اما میدونی خیلی قشنگ ادیت کردم که هرزگی واقعیت نشون دا...
_چی..(عصبی)
با لکنت تمام به شوهر قبلیم که کل زندگیم بود خیره شدم: تو.... ای.. نجا.. چیکار میکنی..
_خفه شو هرزه لینا نیست هرزه تویی *به سمتش رفتم و از موهاش گرفتم*
می سو: اییی ولم کن روانی
_خفه شو (محکم پرتش کردم بیرون و درو بستم و با پشیمونی کامل به لینا برگشتم: لینا.. من..
_[فلش بک]_
=بابا چرا انقدر عصبی
_به تو مربوط نیست دیگه لینا پرستارت نیست
=یعنی چی..(بغض)
_بعدا تعریف میکنم
=اماا بابا من گردنبندم جا مونده
ویو جینا
گردنبند بهونه بود فقط میخواستم برگردم پیش لینا
_خودم میرم میارم
=اما بابا..
_ساکت
=(میدونستم اجازه نمیده پس بیخیال شدم
ویو کوک
جینا رو گذاشتم خونه و رفتم در خونه لینا رمز درو زدم اما با دیدن میسو خون جلوی چشمام و گرفت خواستم برم نزدیک که با حرفاش قلبم درد گرفت
(زمان حال)
_جینا من معذرت میخوام من فکر میکردم بهم خیانت کردی
+منظور... ت چیه..
_اره درست فهمیدی من دوست دارم اما میدونم تو دوستم نداری اما خب بهت حق...
با گرمی لب#ایی رو لب#٪ام حرفم قط شد اره درسته این همون لب٪ایی بود که خیلی وقته منتظر چشیدن طعمشم مثل نوزادی که برای اولین بار گرسنه بود و داشت سیر میشد بودم تمام ذهنمو خالی کردم و خودمو به دست معشوقم سپردم....
پایان.. ⭐
میدونم خیلی بد شد به روم نیارین
یکم حالم بهتر شد روی مبل نشستم و اروم اشک میریختم با صدای زنگ در به خودم اومدم سمت در رفتم با فکر اینکه جونگ کوکه بین اون اشک ها لبخند ریزی روی لبام نشست درو باز کردم که با یه زن رو شدم
..: میتونم بیام تو؟
+شما؟
...: اشنا میشی
هلم داد و بزور اومد تو
خب هرزه خانم میدونی که چیزی که مال منه رو نمیتونی پس بگیری پس چجوری همچین فکری به سرت زد با هرزع بازیت جونگ کوکه فریب بدی
+اما..
می سو : خفه شو وقتی دارم باهات حرف میزنم دلم برات میسوزه حتی انقدر برای جونگ کوک مهم نبودی که با دیدن اون فیلم حتی به خودش اجازه نداد راستو و دروغشو تشخیص بده اما میدونی خیلی قشنگ ادیت کردم که هرزگی واقعیت نشون دا...
_چی..(عصبی)
با لکنت تمام به شوهر قبلیم که کل زندگیم بود خیره شدم: تو.... ای.. نجا.. چیکار میکنی..
_خفه شو هرزه لینا نیست هرزه تویی *به سمتش رفتم و از موهاش گرفتم*
می سو: اییی ولم کن روانی
_خفه شو (محکم پرتش کردم بیرون و درو بستم و با پشیمونی کامل به لینا برگشتم: لینا.. من..
_[فلش بک]_
=بابا چرا انقدر عصبی
_به تو مربوط نیست دیگه لینا پرستارت نیست
=یعنی چی..(بغض)
_بعدا تعریف میکنم
=اماا بابا من گردنبندم جا مونده
ویو جینا
گردنبند بهونه بود فقط میخواستم برگردم پیش لینا
_خودم میرم میارم
=اما بابا..
_ساکت
=(میدونستم اجازه نمیده پس بیخیال شدم
ویو کوک
جینا رو گذاشتم خونه و رفتم در خونه لینا رمز درو زدم اما با دیدن میسو خون جلوی چشمام و گرفت خواستم برم نزدیک که با حرفاش قلبم درد گرفت
(زمان حال)
_جینا من معذرت میخوام من فکر میکردم بهم خیانت کردی
+منظور... ت چیه..
_اره درست فهمیدی من دوست دارم اما میدونم تو دوستم نداری اما خب بهت حق...
با گرمی لب#ایی رو لب#٪ام حرفم قط شد اره درسته این همون لب٪ایی بود که خیلی وقته منتظر چشیدن طعمشم مثل نوزادی که برای اولین بار گرسنه بود و داشت سیر میشد بودم تمام ذهنمو خالی کردم و خودمو به دست معشوقم سپردم....
پایان.. ⭐
میدونم خیلی بد شد به روم نیارین
۳.۸k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.