two parties : Part 1
ته ته: میتونی یکم بهم فرصت بدی؟
لیا: اما... تهیونگ برات دردسر میشه
ته: تو ارزشت بیشتر اینه پس ازین چرت و پرتا نگو
لیا ویو
چند روز بود همش سر کمر دردم نمیتونستم برم شرکت و تهیونگ هم هروز باباشو میپیچوند که من میام سرکار ولی طبقه پایین مشغول کارم تو این چند وقت خیلی بهم سر میزد و کلی دارو میگرفت اما تعجبم میومد از این همه مهربونی چون تو شرکت به بی عصاب ترین و سرد ترین ادم میشناسنش مدیر اصلی شرکت بابای تهیونگه و ته مدیر دوم امروزم تلفنی باز ازش خواستم که امروزم نرم امروز استرس داشتم چون باباش قرار بود شرکتو بگرده سر همین تهیونگ گفت میگم رفتی به یه جلسه ی کاری
(دوساعت بعد)__
تهیونگ ویو
من علاقم به لیا جوری بود که این ریسک رو به جون خریدم اما اگر بهش میگفتم مطمئنم ردم میکرد چون فقط دوست بودیمبابام شرکتو چک کرد
بابا ته: استعداد برترمون کو
ته: عا بابا اونو میگی عام خب میدونی رفته جلسه کاری(استرس)
بابا ته: بیا تو اتاقم
با استرس دستی به موهام کشیدم و رفتیم تو یه دفتر بابام نفسی از استرس بیرون دادم: میشه بگی چی شده
بابا ته: من میدونم تو از لیا خوشت میاد و چند روزه نمیاد سر کار اما پسرم من پیر تر از این حرفام و خوشبختی تو رو میخوام پس به لیا زودتر پیشنها بده
چشمام از ذوق و تعجب چهارتا شده بود: جدیـ... تو مشکل نداری با لیا قرار بزارم
بابا ته: چرا باید مشکل داشته باشم اخه اما زودتر پیشنها بده
به سمتش رفتم بغلش کردم و با کله رفتم تو در
بابا ته: پسره خنگ
اخی گفتم و درو باز کردم و با ذوق به سمت گوشی رفتم و زنگی به لیا زدم بعد ازچند بوق جواب داد
لیا: تروخدا بگو نفهمید(استرس)
خواستم بگم خیالت راحت اما کرم درونم فعلا شد: متاسفم عصبی شد و اخراجت کرد
لیا: چی.. چی داری میگی(بغض)
ته: لیا لیا ببخشید بخدا شوخی کردم
لیا: خیلی بدیییییییی (حرص)
ته: میدونم منم دوست دار...
لیا: چی..؟(تعجب)
ته: هیچی هیچی کمرت بهتره
لیا: به لطف دارو هایی که گرفتی خیلی بهترم
ته: باشه امشب ساعت ۸ اماده باش
لیا: عا.. چرا چیزی شده؟!
ته: سوال پیچم نکن ۸میبینمت
لیا: اما..
قط کرد
لیا ویو
پوففف هم دوسش دارم هم رو مخم.. چی نه نه دوسش ندارم اون فقط دوستمه تموم شد رفت...(خود درگیری داری خواهرم؟؟؟
#سناریو#تهیونگ
لیا: اما... تهیونگ برات دردسر میشه
ته: تو ارزشت بیشتر اینه پس ازین چرت و پرتا نگو
لیا ویو
چند روز بود همش سر کمر دردم نمیتونستم برم شرکت و تهیونگ هم هروز باباشو میپیچوند که من میام سرکار ولی طبقه پایین مشغول کارم تو این چند وقت خیلی بهم سر میزد و کلی دارو میگرفت اما تعجبم میومد از این همه مهربونی چون تو شرکت به بی عصاب ترین و سرد ترین ادم میشناسنش مدیر اصلی شرکت بابای تهیونگه و ته مدیر دوم امروزم تلفنی باز ازش خواستم که امروزم نرم امروز استرس داشتم چون باباش قرار بود شرکتو بگرده سر همین تهیونگ گفت میگم رفتی به یه جلسه ی کاری
(دوساعت بعد)__
تهیونگ ویو
من علاقم به لیا جوری بود که این ریسک رو به جون خریدم اما اگر بهش میگفتم مطمئنم ردم میکرد چون فقط دوست بودیمبابام شرکتو چک کرد
بابا ته: استعداد برترمون کو
ته: عا بابا اونو میگی عام خب میدونی رفته جلسه کاری(استرس)
بابا ته: بیا تو اتاقم
با استرس دستی به موهام کشیدم و رفتیم تو یه دفتر بابام نفسی از استرس بیرون دادم: میشه بگی چی شده
بابا ته: من میدونم تو از لیا خوشت میاد و چند روزه نمیاد سر کار اما پسرم من پیر تر از این حرفام و خوشبختی تو رو میخوام پس به لیا زودتر پیشنها بده
چشمام از ذوق و تعجب چهارتا شده بود: جدیـ... تو مشکل نداری با لیا قرار بزارم
بابا ته: چرا باید مشکل داشته باشم اخه اما زودتر پیشنها بده
به سمتش رفتم بغلش کردم و با کله رفتم تو در
بابا ته: پسره خنگ
اخی گفتم و درو باز کردم و با ذوق به سمت گوشی رفتم و زنگی به لیا زدم بعد ازچند بوق جواب داد
لیا: تروخدا بگو نفهمید(استرس)
خواستم بگم خیالت راحت اما کرم درونم فعلا شد: متاسفم عصبی شد و اخراجت کرد
لیا: چی.. چی داری میگی(بغض)
ته: لیا لیا ببخشید بخدا شوخی کردم
لیا: خیلی بدیییییییی (حرص)
ته: میدونم منم دوست دار...
لیا: چی..؟(تعجب)
ته: هیچی هیچی کمرت بهتره
لیا: به لطف دارو هایی که گرفتی خیلی بهترم
ته: باشه امشب ساعت ۸ اماده باش
لیا: عا.. چرا چیزی شده؟!
ته: سوال پیچم نکن ۸میبینمت
لیا: اما..
قط کرد
لیا ویو
پوففف هم دوسش دارم هم رو مخم.. چی نه نه دوسش ندارم اون فقط دوستمه تموم شد رفت...(خود درگیری داری خواهرم؟؟؟
#سناریو#تهیونگ
۳.۸k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.