مادربزرگحواسش به شمعدانیها بود.گاه حتی همین که چرخی میزد کنار حوض نگاهشان میکرد، کافی بودبرای قد کشیدنشان!بعدها فهمیدم عشقمراقبت میخواهد...چیزی مثل زمزمه اینکه حواست به من باشه