جرعهایازتو
╭────────╮
𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮
╰────────╯
جـرعــهایازتــو²⁷
مادربزرگ به کاناپه اشاره کرد و گفت بشینید.
روی کاناپه نشستشیم و مادربزرگ به سمت یه قفسه ها رفت.
سرمو به سمت جونگ کوک چرخوندم و زیر لب گفتم:اون..اون میخواد چیکار کنه؟
چیزی نگفت و فقط دستمو گرفت.
مادربزرگ لحظه ای بعد با یه شیشه شراب و جام اومد.
روبه رومون نشست،لبخندی زد و گفت:اینطور که میدونم شما قبل از اینکه ما بیایم هم باهم بودین،الان که یه روز از ازدواجتون میگذره باید این رسم قدیمی رو انجام بدیم
رسم قدیمی؟،اون منظورش چی بود؟
شیشه شراب خیلی محکم مهر و موم شده بود.
مادربزرگ بازش کرد و ادامه داد:یکی از آرزو هام اینه که بتونم نتیجهامو ببینم،موقعیت خوبیه برای اینکه بفهمیم عروسمون حامله ست یا نه
و بعد جرعه ای ازش توی جام ریخت.
اون خیلی غلیظه!..نکنه بازم خون باشه؟
و بعد شیشه رو گذاشت کنار و گفت:توی این رسم خیلی قدیمی،خانواده جئون به عروس جرعه ای از خونی که خیلی نادر و نجیبه میدن،و بعد اگر بچه ای توی شکم مادر باشه به این خون واکنش نشون میده و..
جونگ کوک نزاشت مادربزرگ ادامه بده و گفت:اون این خون رو نمیـ...
حرف جونگ کوک رو قطع کردم و گفتم:من میخورمش
نباید بفهمه..نباید بفهمه انسانم،اگه این اتفاق بیوفته مطمئنم مارو از هم جدا میکنه.
مادربزرگ لبخندی زد و جام رو به سمتم گرفت.
جام رو گرفتم و نگاهی بهش انداختم.
حتی وقتی بهش نگاه میکردم حالم بهم میخورد.
نفس عمیقی کشیدم و حبسش کردم، چشمامو بستم و خون رو سر کشیدم.
دستامو مشت کردم و سریع قورتش دادم.
از اون چیزی که فکر میکردم راحت تر بود.
شاید به خاطر طلسمه،به هر حال من الان یه نیمه خوناشامم.
چشمامو باز کردم و جام رو گذاشتم روی میز.
جونگ کوک دستمو گرفت و در گوشم آروم گفت:حالت خوبه؟
سرمو به معنی تایید تکون دادم.
عرق سردی روی پیشونیم نشست و تنم شروع کرد به گرم شدن.
مادربزرگ اخمی کرد و گفت:انقدر بدمزهست؟...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#جرعه_ای_ازتو#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮
╰────────╯
جـرعــهایازتــو²⁷
مادربزرگ به کاناپه اشاره کرد و گفت بشینید.
روی کاناپه نشستشیم و مادربزرگ به سمت یه قفسه ها رفت.
سرمو به سمت جونگ کوک چرخوندم و زیر لب گفتم:اون..اون میخواد چیکار کنه؟
چیزی نگفت و فقط دستمو گرفت.
مادربزرگ لحظه ای بعد با یه شیشه شراب و جام اومد.
روبه رومون نشست،لبخندی زد و گفت:اینطور که میدونم شما قبل از اینکه ما بیایم هم باهم بودین،الان که یه روز از ازدواجتون میگذره باید این رسم قدیمی رو انجام بدیم
رسم قدیمی؟،اون منظورش چی بود؟
شیشه شراب خیلی محکم مهر و موم شده بود.
مادربزرگ بازش کرد و ادامه داد:یکی از آرزو هام اینه که بتونم نتیجهامو ببینم،موقعیت خوبیه برای اینکه بفهمیم عروسمون حامله ست یا نه
و بعد جرعه ای ازش توی جام ریخت.
اون خیلی غلیظه!..نکنه بازم خون باشه؟
و بعد شیشه رو گذاشت کنار و گفت:توی این رسم خیلی قدیمی،خانواده جئون به عروس جرعه ای از خونی که خیلی نادر و نجیبه میدن،و بعد اگر بچه ای توی شکم مادر باشه به این خون واکنش نشون میده و..
جونگ کوک نزاشت مادربزرگ ادامه بده و گفت:اون این خون رو نمیـ...
حرف جونگ کوک رو قطع کردم و گفتم:من میخورمش
نباید بفهمه..نباید بفهمه انسانم،اگه این اتفاق بیوفته مطمئنم مارو از هم جدا میکنه.
مادربزرگ لبخندی زد و جام رو به سمتم گرفت.
جام رو گرفتم و نگاهی بهش انداختم.
حتی وقتی بهش نگاه میکردم حالم بهم میخورد.
نفس عمیقی کشیدم و حبسش کردم، چشمامو بستم و خون رو سر کشیدم.
دستامو مشت کردم و سریع قورتش دادم.
از اون چیزی که فکر میکردم راحت تر بود.
شاید به خاطر طلسمه،به هر حال من الان یه نیمه خوناشامم.
چشمامو باز کردم و جام رو گذاشتم روی میز.
جونگ کوک دستمو گرفت و در گوشم آروم گفت:حالت خوبه؟
سرمو به معنی تایید تکون دادم.
عرق سردی روی پیشونیم نشست و تنم شروع کرد به گرم شدن.
مادربزرگ اخمی کرد و گفت:انقدر بدمزهست؟...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#جرعه_ای_ازتو#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
- ۱.۲k
- ۰۹ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط