شراب سرخ پارت ۳۳🍷
شراب سرخ پارت ۳۳🍷
جیمین: تو جون بخواه مرد...ردیفه.
بخاطر این همه فروتنی اش لبخندی زدم.
مایک :کیم اگه به من اجازه بدی یک چند روزی برم روستا دیدن مادرم ، برادرم پیام فرستاده کمی ناخوش احواله بهم نیاز دارن..
با سر تایید کردم و گفتم:میتونی بری مایک حتما اگه کاری از دستم برمیومد بهم خبر بده دریغش نمیکنم.
مایک اطاعتی کرد و بعد خداحافظی دوستانه با جیمین از اتاق خارج شد.
+میدونی جیمین خیلی خوشحالم برگشتی!
خندیدم و گفتم:خیلی وقته رالی نرفتیم نظرت چیه امشب برنامشو بچینیم ؟
-ا.ت ویو-
به ست خرگوشی توی تنم نگاهی انداختم ..
فاک خیلی سکسی به نظر میرسیدم..
بزار ببینم کیم تهیونگ وقتی اینو تو تنم ببینه چه ریکشنی از خودش داره میدونستم هنوز تو خماری تن و بدنمه برای همین هم دلم خواست کمی به مردانگی او امشب کرم بریزم ..
نمیدونم تو خمار گذاشتن یک مرد چقدر میتونه لذتبخش باشه..اما خب امشب امتحانش میکردم.
با کلی فکر های شیطانی به سمت تخت رفتم و لحاف را تا بالای گردنم کشیدم..
اوه فکرشو بکن! بیاد تو تخت بعد ببینه من اینطوری روی تختش خوابیدم چقدر داغ کنه ..
حتی با فکر کردن بهش خودم هم یکجوری میشدم..
چشمانم را بستم و خودم را به خواب زدم.ا.ت داری چه غلطی میکنی دقیقا؟!!
الان برای تهیونگ ست خرگوش پوشیدی که مردانگیشو به چالش بکشی..
تو رسما داری تنت رو براش بفروش میزاری ...
اوه دختر به خودت بیا تو نامزد یکی دیگهای اما الان توی تخت دشمنت، برای دشمنت خودتو آماده کردی که چی؟ بیاد بزاره درت؟؟
من واقعا مغزم بفاک رفته! من حتی درست تو چشمای نامزد واقعیم نگاه نکردم بعد اونوقت دارم برای کیم اینطور...
سریع از کارم کناره گیری کردم و از روی تخت بلند شدم.. اما هنگامی که خواستم به سمت کمد برای تعویض بروم در اتاق ناگهان باز شد و تهیونگ در چارچوب اتاق قرار گرفت..
اوه مسیح تو بد موقعیتی منو دید!
تهیونگ با دیدنم جلوی در بهتش زد و نگاه آتیشیناش را روی تنم انداخت جوری با عطش نگاهم میکرد که تمام تنم کوره آتش شد.. گویا با همان نگاه ساده تنم را بی تاب خودش کرد.
لعنت...
تهیونگ در را با پایش بست و با چشمانی شهوت انگیز جلو آمد وقتی صدای دورگه و خمارش به گوشم خورد ناخواسته تنم لرزید:خودت با پای خودت اومدی توی طعمه گرگ،خرگوش کوچولو...
و با همین کار سادهاش ، ضعف درون دست و پایم پیچید..
دستش را درون موهایم فرو برد و بوسه ای داغ بروی گردنم کاشت..
تهیونگ زبان خیس و داغش را به لاله گوشم رساند و همانجا با صدای فاکرش لب زد:حیفه این ست که قراره تو تنت جر بخوره..
حتی با فکر اینکه ست خرگوشی ام را توی تنم پاره کند قلبم به سرعت خون را پمپاژ کرد و تمام تنم گر گرفت.
لاله گوشم را ....
لایک ۲۰
کامنت ۱۵
جیمین: تو جون بخواه مرد...ردیفه.
بخاطر این همه فروتنی اش لبخندی زدم.
مایک :کیم اگه به من اجازه بدی یک چند روزی برم روستا دیدن مادرم ، برادرم پیام فرستاده کمی ناخوش احواله بهم نیاز دارن..
با سر تایید کردم و گفتم:میتونی بری مایک حتما اگه کاری از دستم برمیومد بهم خبر بده دریغش نمیکنم.
مایک اطاعتی کرد و بعد خداحافظی دوستانه با جیمین از اتاق خارج شد.
+میدونی جیمین خیلی خوشحالم برگشتی!
خندیدم و گفتم:خیلی وقته رالی نرفتیم نظرت چیه امشب برنامشو بچینیم ؟
-ا.ت ویو-
به ست خرگوشی توی تنم نگاهی انداختم ..
فاک خیلی سکسی به نظر میرسیدم..
بزار ببینم کیم تهیونگ وقتی اینو تو تنم ببینه چه ریکشنی از خودش داره میدونستم هنوز تو خماری تن و بدنمه برای همین هم دلم خواست کمی به مردانگی او امشب کرم بریزم ..
نمیدونم تو خمار گذاشتن یک مرد چقدر میتونه لذتبخش باشه..اما خب امشب امتحانش میکردم.
با کلی فکر های شیطانی به سمت تخت رفتم و لحاف را تا بالای گردنم کشیدم..
اوه فکرشو بکن! بیاد تو تخت بعد ببینه من اینطوری روی تختش خوابیدم چقدر داغ کنه ..
حتی با فکر کردن بهش خودم هم یکجوری میشدم..
چشمانم را بستم و خودم را به خواب زدم.ا.ت داری چه غلطی میکنی دقیقا؟!!
الان برای تهیونگ ست خرگوش پوشیدی که مردانگیشو به چالش بکشی..
تو رسما داری تنت رو براش بفروش میزاری ...
اوه دختر به خودت بیا تو نامزد یکی دیگهای اما الان توی تخت دشمنت، برای دشمنت خودتو آماده کردی که چی؟ بیاد بزاره درت؟؟
من واقعا مغزم بفاک رفته! من حتی درست تو چشمای نامزد واقعیم نگاه نکردم بعد اونوقت دارم برای کیم اینطور...
سریع از کارم کناره گیری کردم و از روی تخت بلند شدم.. اما هنگامی که خواستم به سمت کمد برای تعویض بروم در اتاق ناگهان باز شد و تهیونگ در چارچوب اتاق قرار گرفت..
اوه مسیح تو بد موقعیتی منو دید!
تهیونگ با دیدنم جلوی در بهتش زد و نگاه آتیشیناش را روی تنم انداخت جوری با عطش نگاهم میکرد که تمام تنم کوره آتش شد.. گویا با همان نگاه ساده تنم را بی تاب خودش کرد.
لعنت...
تهیونگ در را با پایش بست و با چشمانی شهوت انگیز جلو آمد وقتی صدای دورگه و خمارش به گوشم خورد ناخواسته تنم لرزید:خودت با پای خودت اومدی توی طعمه گرگ،خرگوش کوچولو...
و با همین کار سادهاش ، ضعف درون دست و پایم پیچید..
دستش را درون موهایم فرو برد و بوسه ای داغ بروی گردنم کاشت..
تهیونگ زبان خیس و داغش را به لاله گوشم رساند و همانجا با صدای فاکرش لب زد:حیفه این ست که قراره تو تنت جر بخوره..
حتی با فکر اینکه ست خرگوشی ام را توی تنم پاره کند قلبم به سرعت خون را پمپاژ کرد و تمام تنم گر گرفت.
لاله گوشم را ....
لایک ۲۰
کامنت ۱۵
۹۳۳
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.