PART 28
ویو ا/ت
صبح با دل درد شدیدی از خواب بیدار شدم🥺
با خاطرات دیشب گریم گرفت و شروع کردم به کریه کردن🥺
بعد از چند دقیقه که اروم شدم
خودمو رسوندم به کمد یه لباس همینجوری پوشیدم
(نکته تهیونگ تو اتاق نبود)
بعد از اینکه لباسمو پوشیدم.. خودمو رسوندم به اینه
رقتم جلو اینه و. به کیس مارکای دیشب نگاه کردم
دوباره بغض کردم ولی نذاشتم اشکم در ارد
بزور
بعد از چند بار خوردن به زمبن خودمو رسوندم به در
درو باز کردم عمرا نمیتونستم از پله ها برم پایین
از نرده گرفتم و. اولین پله رو رفتم
سر پله دوم پام پیچ خورد تنها کاری. که کردم دستمو از نرده ول کردمو چشمامو بستم
ویو تهیونگ
برای انجام چندتا کار توی دفترم بودم (طبقه بالا) که
هی صدای افتادن یه چیزی یا یه جسمی میاد). فکر. کردم
خیالاتی شدم ولی یه لحظه به این فکر افتادم که یا باید
ا/ت باشه یا یکی واسه جاسوسی اومده سریع از اتاق اومدم
بیرون و. دیدم ا/ت داشت از پله ها میوفتاد
سریع رفتم و از دستش گرفتم و کشیدمش تو بغل خودم
ا/ت: ولم کن
تهیونگ: باشه ولت میکنم تا بخوری زمین
همین که اینو گفتم ا/ت سریع بغلم کرد
ا/ت: فک نکن باهات دوستما فقط دوست ندارم بیوفتم
تهیونگ: اهان
دیدم ا/ت سریع از بغلم رفت کنار و دوباره شروع کرد از پله ها پایین رفتن
رفتمو براید استایل بغلش کردم
ا/ت: ولم کننن بزارممم زمیننن
به حرفش گوش نکردم و تا اخر پله ها بردمشو گذاشتمش رو مبل
یه کیسه اب و خوراکی براش اورد
تهیونگ: بیا
ا/ت: ممنون
سر ا/ت رو خوابوندم رو پام
ا/ت: ولم کن
تهیونگ: تو بخور
و شروع کردم زیر دلشو ماساژ دادن
یهو دیدم دستمو کشید اونور
ا/ت: گفتم نمیخوام 😒
تهیونگ: باید برای عملیات امادت کنیم
ا/ت: من نمیخوام
تهیونگ: پس مرگ رو اتخاب میکنی
ا/ت.......
ویو. به شب (ببخشید خیلی پریدم🫤🥺
ویو ا/ت
زیر دلم یه خورده بهتر شده بود
یهو دییدم جونکوک با ارباب دارن میان
تهیونگ: کوک این ا/ت است دوست دخترم
ا/ت: من دوست دخترت نیستم
تهیونگ: هستی
ا/ت: نیستم
تهیونگ: نکنه یه شب دیگه میخوای
ا/ت: بسععه بسهه دیگه دخترونگیمو هق هق ازم گرفتی خانوادمو دوستامو هق هق ازت بدممم میاددددد برو بمیررررر هق هق هق
تهیونگ اعصبانی اومد سمت ا/ت و......
خماری
فالو: 7
لایک: 17
صبح با دل درد شدیدی از خواب بیدار شدم🥺
با خاطرات دیشب گریم گرفت و شروع کردم به کریه کردن🥺
بعد از چند دقیقه که اروم شدم
خودمو رسوندم به کمد یه لباس همینجوری پوشیدم
(نکته تهیونگ تو اتاق نبود)
بعد از اینکه لباسمو پوشیدم.. خودمو رسوندم به اینه
رقتم جلو اینه و. به کیس مارکای دیشب نگاه کردم
دوباره بغض کردم ولی نذاشتم اشکم در ارد
بزور
بعد از چند بار خوردن به زمبن خودمو رسوندم به در
درو باز کردم عمرا نمیتونستم از پله ها برم پایین
از نرده گرفتم و. اولین پله رو رفتم
سر پله دوم پام پیچ خورد تنها کاری. که کردم دستمو از نرده ول کردمو چشمامو بستم
ویو تهیونگ
برای انجام چندتا کار توی دفترم بودم (طبقه بالا) که
هی صدای افتادن یه چیزی یا یه جسمی میاد). فکر. کردم
خیالاتی شدم ولی یه لحظه به این فکر افتادم که یا باید
ا/ت باشه یا یکی واسه جاسوسی اومده سریع از اتاق اومدم
بیرون و. دیدم ا/ت داشت از پله ها میوفتاد
سریع رفتم و از دستش گرفتم و کشیدمش تو بغل خودم
ا/ت: ولم کن
تهیونگ: باشه ولت میکنم تا بخوری زمین
همین که اینو گفتم ا/ت سریع بغلم کرد
ا/ت: فک نکن باهات دوستما فقط دوست ندارم بیوفتم
تهیونگ: اهان
دیدم ا/ت سریع از بغلم رفت کنار و دوباره شروع کرد از پله ها پایین رفتن
رفتمو براید استایل بغلش کردم
ا/ت: ولم کننن بزارممم زمیننن
به حرفش گوش نکردم و تا اخر پله ها بردمشو گذاشتمش رو مبل
یه کیسه اب و خوراکی براش اورد
تهیونگ: بیا
ا/ت: ممنون
سر ا/ت رو خوابوندم رو پام
ا/ت: ولم کن
تهیونگ: تو بخور
و شروع کردم زیر دلشو ماساژ دادن
یهو دیدم دستمو کشید اونور
ا/ت: گفتم نمیخوام 😒
تهیونگ: باید برای عملیات امادت کنیم
ا/ت: من نمیخوام
تهیونگ: پس مرگ رو اتخاب میکنی
ا/ت.......
ویو. به شب (ببخشید خیلی پریدم🫤🥺
ویو ا/ت
زیر دلم یه خورده بهتر شده بود
یهو دییدم جونکوک با ارباب دارن میان
تهیونگ: کوک این ا/ت است دوست دخترم
ا/ت: من دوست دخترت نیستم
تهیونگ: هستی
ا/ت: نیستم
تهیونگ: نکنه یه شب دیگه میخوای
ا/ت: بسععه بسهه دیگه دخترونگیمو هق هق ازم گرفتی خانوادمو دوستامو هق هق ازت بدممم میاددددد برو بمیررررر هق هق هق
تهیونگ اعصبانی اومد سمت ا/ت و......
خماری
فالو: 7
لایک: 17
۶۱.۱k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.