از من در این مسیر ببین پیکری نماند

از من در این مسیر ببین پیکری نماند
از تو برای زینب تو جز سری نماند

از من حسین چادر مادر نمانده است
از تو حسین پیرهن مادری نماند

تا کوفه که سر تو روی نیزه بند بود
اما دگر به شام تو را حنجری نماند

این کوچه های شام شبیه مدینه شد
جز جای دست ها به رخ دختری نماند

میدان شهر پر شده از کینه های بدر
در شهر شام سنگ زن دیگری نماند

از بس که سنگ خورد به پیشانی ات حسین
دیگر نشان بوسه ی پیغمبری نماند

انگشترت به دست سنان برق می زند
دیگر مپرس از چه مرا معجری نماند

سوغات مکه ای که خریدی ربوده شد
اینجا به گوش دختر تو زیوری نماند

شاعر: #رضا_رسول_زاده
دیدگاه ها (۲)

رمیده ایم بیا و شکار کن ما رابه نوکری خودت اختیار کن ما را ب...

با سوزِ قلبِ پاره‌پاره گریه می‌کردی با چشم‌های پرستاره گریه ...

ما کجا؟ مونس تنهایی دلدار شدنسال‎ها انس گرفتیم به سر بار شدن...

این زن که از برابر طوفان گذشته بودعمرش کنار حضرت باران گذشته...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط