فیک جیمین
{•° توهم عاشقی °•} pt6
× ا.ت ویو ×
ا.ت: یاااا جیمین شی ... تو ادب نداری هروقت خواستی پا میشی میای در خونه مردم؟؟
جیمین با اخم بهم گفت: مگه بهت نگفتم تا عصر حاضر باش ، پروازمون یک ساعت دیگس بعد تو رفتی خرید؟
ا.ت: ببخشید....ولی خب...منم یسری چیزا لازم داشتم باید میگرفتم..ب من چ😒
جیمین: وقت نداریم ، الآنم بدو بریم بالا کمکت کنم وسایلاتو جمع کنی،بدو
بدون اینکه بزاره حرفی بزنم مچ دستامو گرفت و ب سمت آسانسور کشوندم
منم هیچی نگفتم باهم رفتیم داخل تا وسایلامو جمع کنم.
داشتیم میرفتیم سمت اتاقم ، چراغو روشن کردم چمدونو انداختم رو تخت و رفتم لباسامو بیارم جیمینم رو تخت کنار چمدون نشست تا لباسایی که میدم بهشو تاه بزنه
همینطوری داشتم لباسارو میدادم به جیمین که یلحظه اصلا حواسم نشد ک سوتینمو انداختم رو جیمین و بهش گفتم تاه بزن
ا.ت: اینم تاه بزن
جیمین: .........
ا.ت: هی چرا ساکتی
رومو بر گردوندم تا ببینمش که دیدم سوتینمو گرفته تو دستش یه نگاه به سوتین کرد ی نگاه ب من و یه پوزخند شیطون زد
ا.ت: وای خاک تو سرمممم ، اونو بده به من....وای ببخشید اصلا حواسم نبود
جیمین: عیب نداره😏
ا.ت: هی اونجوری نگام نکن بدم میاددد
جیمین: هر چی شما بگی
رومو کردم اونور و رفتم سمت کمد و بقیه لباسارو برداشتم برگشتم ک برم بزارمشون توی ساک که با جیمین رو به رو شدم
فاصلمون ۱ سانتی مترم نبود
جیمین هی میومد جلو تر منم خود به خود میرفتم عقب که یهو به دیوار خوردم...جیمین دستاشو تکیه گاه کرد ، نفساش به صورتم میخورد باعث میشد یجوری بشم ، با لکنت گفتم
ا.ت: مـ...میشه...بـ...ری عقب تر؟
جیمین: چیه؟ میترسی چون دوست دارم بخام باهات کاری کنم؟
ا.ت: چی داری میگی تووو برو اونوررر
یقه کوتشو صاف کرد و عقب رفت
جیمین: زود باش چمدونو ببند داره دیر میشه
× ا.ت ویو ×
ا.ت: یاااا جیمین شی ... تو ادب نداری هروقت خواستی پا میشی میای در خونه مردم؟؟
جیمین با اخم بهم گفت: مگه بهت نگفتم تا عصر حاضر باش ، پروازمون یک ساعت دیگس بعد تو رفتی خرید؟
ا.ت: ببخشید....ولی خب...منم یسری چیزا لازم داشتم باید میگرفتم..ب من چ😒
جیمین: وقت نداریم ، الآنم بدو بریم بالا کمکت کنم وسایلاتو جمع کنی،بدو
بدون اینکه بزاره حرفی بزنم مچ دستامو گرفت و ب سمت آسانسور کشوندم
منم هیچی نگفتم باهم رفتیم داخل تا وسایلامو جمع کنم.
داشتیم میرفتیم سمت اتاقم ، چراغو روشن کردم چمدونو انداختم رو تخت و رفتم لباسامو بیارم جیمینم رو تخت کنار چمدون نشست تا لباسایی که میدم بهشو تاه بزنه
همینطوری داشتم لباسارو میدادم به جیمین که یلحظه اصلا حواسم نشد ک سوتینمو انداختم رو جیمین و بهش گفتم تاه بزن
ا.ت: اینم تاه بزن
جیمین: .........
ا.ت: هی چرا ساکتی
رومو بر گردوندم تا ببینمش که دیدم سوتینمو گرفته تو دستش یه نگاه به سوتین کرد ی نگاه ب من و یه پوزخند شیطون زد
ا.ت: وای خاک تو سرمممم ، اونو بده به من....وای ببخشید اصلا حواسم نبود
جیمین: عیب نداره😏
ا.ت: هی اونجوری نگام نکن بدم میاددد
جیمین: هر چی شما بگی
رومو کردم اونور و رفتم سمت کمد و بقیه لباسارو برداشتم برگشتم ک برم بزارمشون توی ساک که با جیمین رو به رو شدم
فاصلمون ۱ سانتی مترم نبود
جیمین هی میومد جلو تر منم خود به خود میرفتم عقب که یهو به دیوار خوردم...جیمین دستاشو تکیه گاه کرد ، نفساش به صورتم میخورد باعث میشد یجوری بشم ، با لکنت گفتم
ا.ت: مـ...میشه...بـ...ری عقب تر؟
جیمین: چیه؟ میترسی چون دوست دارم بخام باهات کاری کنم؟
ا.ت: چی داری میگی تووو برو اونوررر
یقه کوتشو صاف کرد و عقب رفت
جیمین: زود باش چمدونو ببند داره دیر میشه
۳۵.۶k
۰۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.