هفتمین عشق
هفتمین عشق
Part 2
مینجی؛ یادته نرفته امروز مهم ترین پارتی مافیایی هست و همه اونجا حضور دارن مخصوصا جؤن
+ازش متنفرم...
هانا: ات ما فقط قراره دخترشو بدزدیم بهتره کار دیگه ای انجام ندی چون میخاییم زجرش بدیم
+خیلی خب کی دلش خرید میخاد
همه با هم: مااااا
هانا: تغییر مودتو دوس دارم...
(یه تعریف ریزی بکنم
هانا راننده شوتی مون... خیلی فهمیده و گاهی بی اعصاب دختر خاله ات
مینجی مامان گروههه از همه مراقبت میکنه و مهربونه
لیا هکر گروه سگ اخلاق و خوابالو
ماری بادیگارد گروه.. و دست راست ات
یومی تک تیر انداز گروه این خیلی کوچیکه ولی خیلی تخم سگه
یونا بادیگارد گروه دست چپ ات
اسم گروه سایه سیاه)
+خب جمع کنید بریم خرید
سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت پاساژ
مینجی: خببب اول از لباس شروع کنیم
میا: بنظرم اول از ماسک شروع کنیم چون جشن بالماسکست (پوکر فیس)
+حق با میاست
میا: من یه جای خوب میشناسم چیزای خفن داره
+عه جدی
هانا: خفن و خطرناک
میا: اره
+پس بریم رفتیم و رسیدیم به ته پاساژ
ماری: اینجا که چیزی نیس
+داشتم به میا نگاه میکردم که یه در مخفی باز شد
یومی: او مای گاد بیا ازین کارا بلدی..
میاتازه کجاشو دیدی
+وارد شدیم که با یه مرد هیکلی مواجه شدم که رو صورتش پنجه داشت و یه دستش قطع شده بود بنظر مسن میرسید
میا: سلام بابا
همه با هم: بابااااا (داد)
میا: چتونه خب
یومی: عجببب بابای خفنییییی میشهربپرسمممم دستت چی شدههه اقا
بابای میا: 🌚میخای برا تو عم اینطور کنم
یومی: نهههه
+خب زود خرید کنید دیه یهو دیدم لیا چندتا اسلحه برداشت
میا: سلحه لازم داریم دیگه
+عالیه.. همه ماسکشون رو انتخاب کردند(عکسشو میزارم)
و رفتیم سراغ لباس که همه رنگ مشکی برداشتند بجز مینجی که صورتی برداشت منم آلبالویی (عکسشو میزارم)
و خریدای دیگه رو کردیم و راهی خونه شدیم
خبببب تا ساعت 9 اماده باشید محمونی ۹و نیمه ما یکم دیر میکنیم تا خفن به نظر بیاییم
هانا: اتتت وایسااا
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
Part 2
مینجی؛ یادته نرفته امروز مهم ترین پارتی مافیایی هست و همه اونجا حضور دارن مخصوصا جؤن
+ازش متنفرم...
هانا: ات ما فقط قراره دخترشو بدزدیم بهتره کار دیگه ای انجام ندی چون میخاییم زجرش بدیم
+خیلی خب کی دلش خرید میخاد
همه با هم: مااااا
هانا: تغییر مودتو دوس دارم...
(یه تعریف ریزی بکنم
هانا راننده شوتی مون... خیلی فهمیده و گاهی بی اعصاب دختر خاله ات
مینجی مامان گروههه از همه مراقبت میکنه و مهربونه
لیا هکر گروه سگ اخلاق و خوابالو
ماری بادیگارد گروه.. و دست راست ات
یومی تک تیر انداز گروه این خیلی کوچیکه ولی خیلی تخم سگه
یونا بادیگارد گروه دست چپ ات
اسم گروه سایه سیاه)
+خب جمع کنید بریم خرید
سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت پاساژ
مینجی: خببب اول از لباس شروع کنیم
میا: بنظرم اول از ماسک شروع کنیم چون جشن بالماسکست (پوکر فیس)
+حق با میاست
میا: من یه جای خوب میشناسم چیزای خفن داره
+عه جدی
هانا: خفن و خطرناک
میا: اره
+پس بریم رفتیم و رسیدیم به ته پاساژ
ماری: اینجا که چیزی نیس
+داشتم به میا نگاه میکردم که یه در مخفی باز شد
یومی: او مای گاد بیا ازین کارا بلدی..
میاتازه کجاشو دیدی
+وارد شدیم که با یه مرد هیکلی مواجه شدم که رو صورتش پنجه داشت و یه دستش قطع شده بود بنظر مسن میرسید
میا: سلام بابا
همه با هم: بابااااا (داد)
میا: چتونه خب
یومی: عجببب بابای خفنییییی میشهربپرسمممم دستت چی شدههه اقا
بابای میا: 🌚میخای برا تو عم اینطور کنم
یومی: نهههه
+خب زود خرید کنید دیه یهو دیدم لیا چندتا اسلحه برداشت
میا: سلحه لازم داریم دیگه
+عالیه.. همه ماسکشون رو انتخاب کردند(عکسشو میزارم)
و رفتیم سراغ لباس که همه رنگ مشکی برداشتند بجز مینجی که صورتی برداشت منم آلبالویی (عکسشو میزارم)
و خریدای دیگه رو کردیم و راهی خونه شدیم
خبببب تا ساعت 9 اماده باشید محمونی ۹و نیمه ما یکم دیر میکنیم تا خفن به نظر بیاییم
هانا: اتتت وایسااا
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
- ۱۰.۵k
- ۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط