بگیر اصغرم را و آبش بده

بگیر اصغرم را و آبش بده

که سوزد سرا پایش از تشنگی

رخش بوسم اما چه بوسیدنی

که افسرده سیمایش از تشنگی

عطش از نگاهش ربوده است تاب

ترک خورده لب هایش از تشنگی

زند دست و پا روی دستان من

که می لرزد اعضایش از تشنگی

کند گریه آهسته چون ناله اش

گره خورده در نایش از تشنگی

نه شیری، نه آبی که در آفتاب

کنم من تسلّایش از تشنگی

به گهواره می پیچد از سوز تب

کند تب مداوایش از تشنگی

از این تشنگی چون "مؤید" بسوخت

رها کن به فردایش از تشنگی
@akhare_zaman
دیدگاه ها (۱)

گاه گاهی که دلش ویرانه ی غم می شودباز می سازد خودش را؛ باز م...

درنگاه نافذت دریا مجسم میشودبهترین اوقات این دنیا مجسم میشود...

پر می کشد پروانه ای زخمی به سویتگهواره ای جان می دهد در آرزو...

از هُرم عطش اگر چه بی تاب شدهبا زمزمۀ سه شعبه ای خواب شدهتصو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط