بگیر اصغرم را و آبش بده
بگیر اصغرم را و آبش بده
که سوزد سرا پایش از تشنگی
رخش بوسم اما چه بوسیدنی
که افسرده سیمایش از تشنگی
عطش از نگاهش ربوده است تاب
ترک خورده لب هایش از تشنگی
زند دست و پا روی دستان من
که می لرزد اعضایش از تشنگی
کند گریه آهسته چون ناله اش
گره خورده در نایش از تشنگی
نه شیری، نه آبی که در آفتاب
کنم من تسلّایش از تشنگی
به گهواره می پیچد از سوز تب
کند تب مداوایش از تشنگی
از این تشنگی چون "مؤید" بسوخت
رها کن به فردایش از تشنگی
@akhare_zaman
که سوزد سرا پایش از تشنگی
رخش بوسم اما چه بوسیدنی
که افسرده سیمایش از تشنگی
عطش از نگاهش ربوده است تاب
ترک خورده لب هایش از تشنگی
زند دست و پا روی دستان من
که می لرزد اعضایش از تشنگی
کند گریه آهسته چون ناله اش
گره خورده در نایش از تشنگی
نه شیری، نه آبی که در آفتاب
کنم من تسلّایش از تشنگی
به گهواره می پیچد از سوز تب
کند تب مداوایش از تشنگی
از این تشنگی چون "مؤید" بسوخت
رها کن به فردایش از تشنگی
@akhare_zaman
- ۵۴۶
- ۱۴ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط