می ترسم آخر عشق مان رنگ خزان باشد
می ترسم آخر عشق مان رنگ خزان باشد
آغوش جانانت محال و سرگران باشد
ترسم که عمرم سر رسد وقت وصال تو
سنگ مزارم بینمان سدّ گران باشد
یا بعد من قلبت که تنها خانه ی من بود
میعادگاه اشکهای بی امان باشد
اشعار جانسوز مرا دیوان مکن هرگز
بگذار تنها در دل ما جاودان باشد
غمنامه ی شعر مرا مدفون نما، مگذار
احساس من سرلوحه ی درد و فغان باشد
پنهان نما عشق مرا هرگز مبادا آن
بازیچه ای در دستهای این و آن باشد
با دیگری در امتداد عشق راهی شو
این رود باید تا دلِ دریا روان باشد
آغوش جانانت محال و سرگران باشد
ترسم که عمرم سر رسد وقت وصال تو
سنگ مزارم بینمان سدّ گران باشد
یا بعد من قلبت که تنها خانه ی من بود
میعادگاه اشکهای بی امان باشد
اشعار جانسوز مرا دیوان مکن هرگز
بگذار تنها در دل ما جاودان باشد
غمنامه ی شعر مرا مدفون نما، مگذار
احساس من سرلوحه ی درد و فغان باشد
پنهان نما عشق مرا هرگز مبادا آن
بازیچه ای در دستهای این و آن باشد
با دیگری در امتداد عشق راهی شو
این رود باید تا دلِ دریا روان باشد
۱.۳k
۲۳ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.