فیک تو فقط برای منی
فیک تو فقط برای منی
پارت : ۱۲
که چشمای یونا کم کم سنگین شد و دستاش شل شدن
ویو یونا : دیدم تقلا کردن جواب گو نیست پس تصمیم گرفتم خودمو به بیهوشی بزنم اوه خدایا اگه جواب نده واقعا بیهوش میشم کم کم داشتم جدی جدی از حال میرفتم که فهمیدم کلک ام جواب داده و باور کردن آروم دستاش رو برداشت که محکم هلش دادم و بدون نگاه کردن به پشتم دویدم سمت بیرون کلاس احتمالا افتادن دنبالم ولی اصلا واسم مهم نیست اونا باز لاپوشونی میکنن مثلا یونجی ... مثل اون میکشنش و هیچ کسم نمیفهمه و همه باور میکنن نه من نمیزارم
ویو راوی : یونا با سرعت وحشتناک زیادی می دوید و شروع کرد به داد زدن و گفت : استاد؟ آقای سوکجین؟
چند ثانیه مکث میکنه و بلند تر داد میزنه: آقای سوکجین؟؟؟
ویو یونا : داشتم همین طوری میدویدم که یکی منو گرفت .. جین بود .. خودشههه!
یونا : آقای جین ..
جین : هی دختر آروم باش .. چیزی شده؟
یونا در حالی که نفس نفس میزنه میگه : ا.ت ... کلاس .. خون!
جین: چیی؟ ا.ت؟ حالش خوبه؟
یونا به سرعت میگه : نه نه حالش خوب نیس .. کمکش کنید!
جین : الان کجاست؟
یونا : کلاس خودمونه!
جین و یونا با سرعت زیادی خودشون رو به کلاس رسوندن و با چیزی که دیدن شوکه شدن !
میز ها مرتب سر جاشون بودن ، هر کسی درست برجای خودش نشسته بود ، جمع های صمیمانه دوستی که کاملا نرمال و عادی بود و هرازگاهی صدای خنده هاشون بلند میشد ، هیچ جا اثری از خون نبود و این مشکل بود!
مشکل این بود همه چیز بیشتر از همیشه عالی و پرفکت به نظر میرسید هیچ مشکلی نبود !
جین آروم سرش رو گرفت و عاحی کوتاه کشید که بچه ها پرسیدن
* آقای جین؟ استاد شما اینجا چیکار میکنین؟
جین : عام ... هیچی اومدم بهتون سر بزنم !
جین آروم به سمت بیرون قدم برمیداشت در حالی که سرش رو گرفته بود یونا دوید سمتش و یقه اش را گرفت و گفت : لطفا لطفا باورم کنید .. مطمئنم ا.ت اینجا بود ، هلش دادن و خورد به اون میزها و از حال رفت کل زمین پر خون بود! یونا به گریه افتاد و همچنان به حرف زدن ادامه داد : بخدا راست میگم هلش دادن اون پسر جدیده ... بیهوش شده بود! به خدا دارم راست میگم باور کنین !!!
جین آروم دست های یونا رو گرفت و از یقه اش جدا کرد و گفت : دختر حالت خوبه؟چی داری میگی واسه خودت؟ ا.ت اصلا امروز نیومده
یونا : چیی؟
جین : ا.ت امروز نیومده مدرسه!
یونا دست هاش رو از یقهی جین ول کرد و روی زمین افتاد و آروم زیر لب گفت : بازم دیر رسیدم! دیر رسیدم اونا مغزهاشون رو شست و شو دادن
فلش بک به فردا صبح:
ا.ت با خوشحالی وارد مدرسه شد و رفت سر جاش بشینه که یونا سریع دوید سمتش و گفت : ا.ت ، دیروز نیومده بودی ! خوبی؟
ا.ت : آره آره خوبم فقط یکم مریض بودم !
یونا : آها.. یونا کم کم دور شد و زیر لب گفت : اوه شت اونم شست و شوی مغزی دادن!
پارت : ۱۲
که چشمای یونا کم کم سنگین شد و دستاش شل شدن
ویو یونا : دیدم تقلا کردن جواب گو نیست پس تصمیم گرفتم خودمو به بیهوشی بزنم اوه خدایا اگه جواب نده واقعا بیهوش میشم کم کم داشتم جدی جدی از حال میرفتم که فهمیدم کلک ام جواب داده و باور کردن آروم دستاش رو برداشت که محکم هلش دادم و بدون نگاه کردن به پشتم دویدم سمت بیرون کلاس احتمالا افتادن دنبالم ولی اصلا واسم مهم نیست اونا باز لاپوشونی میکنن مثلا یونجی ... مثل اون میکشنش و هیچ کسم نمیفهمه و همه باور میکنن نه من نمیزارم
ویو راوی : یونا با سرعت وحشتناک زیادی می دوید و شروع کرد به داد زدن و گفت : استاد؟ آقای سوکجین؟
چند ثانیه مکث میکنه و بلند تر داد میزنه: آقای سوکجین؟؟؟
ویو یونا : داشتم همین طوری میدویدم که یکی منو گرفت .. جین بود .. خودشههه!
یونا : آقای جین ..
جین : هی دختر آروم باش .. چیزی شده؟
یونا در حالی که نفس نفس میزنه میگه : ا.ت ... کلاس .. خون!
جین: چیی؟ ا.ت؟ حالش خوبه؟
یونا به سرعت میگه : نه نه حالش خوب نیس .. کمکش کنید!
جین : الان کجاست؟
یونا : کلاس خودمونه!
جین و یونا با سرعت زیادی خودشون رو به کلاس رسوندن و با چیزی که دیدن شوکه شدن !
میز ها مرتب سر جاشون بودن ، هر کسی درست برجای خودش نشسته بود ، جمع های صمیمانه دوستی که کاملا نرمال و عادی بود و هرازگاهی صدای خنده هاشون بلند میشد ، هیچ جا اثری از خون نبود و این مشکل بود!
مشکل این بود همه چیز بیشتر از همیشه عالی و پرفکت به نظر میرسید هیچ مشکلی نبود !
جین آروم سرش رو گرفت و عاحی کوتاه کشید که بچه ها پرسیدن
* آقای جین؟ استاد شما اینجا چیکار میکنین؟
جین : عام ... هیچی اومدم بهتون سر بزنم !
جین آروم به سمت بیرون قدم برمیداشت در حالی که سرش رو گرفته بود یونا دوید سمتش و یقه اش را گرفت و گفت : لطفا لطفا باورم کنید .. مطمئنم ا.ت اینجا بود ، هلش دادن و خورد به اون میزها و از حال رفت کل زمین پر خون بود! یونا به گریه افتاد و همچنان به حرف زدن ادامه داد : بخدا راست میگم هلش دادن اون پسر جدیده ... بیهوش شده بود! به خدا دارم راست میگم باور کنین !!!
جین آروم دست های یونا رو گرفت و از یقه اش جدا کرد و گفت : دختر حالت خوبه؟چی داری میگی واسه خودت؟ ا.ت اصلا امروز نیومده
یونا : چیی؟
جین : ا.ت امروز نیومده مدرسه!
یونا دست هاش رو از یقهی جین ول کرد و روی زمین افتاد و آروم زیر لب گفت : بازم دیر رسیدم! دیر رسیدم اونا مغزهاشون رو شست و شو دادن
فلش بک به فردا صبح:
ا.ت با خوشحالی وارد مدرسه شد و رفت سر جاش بشینه که یونا سریع دوید سمتش و گفت : ا.ت ، دیروز نیومده بودی ! خوبی؟
ا.ت : آره آره خوبم فقط یکم مریض بودم !
یونا : آها.. یونا کم کم دور شد و زیر لب گفت : اوه شت اونم شست و شوی مغزی دادن!
۲.۷k
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.