☆سه پارتی☆وقتی بادیگاردته و مخفیانه دوست پسرته(علامت ا/ت
☆سه پارتی☆وقتی بادیگاردته و مخفیانه دوست پسرته(علامت ا/ت علامت هان-) p3 پارت اخر
هان انقدر زدتش که از دهن یارو داشت خون می اومد
اون پسره دکمه های لباستو باز کرد بود پس الان لباس افتاد رو زمین و با همون صدای کوچیک هان نگاهت کرد و دید که بنتو خیلی داری نشون میدی پس بلند سد و اومد پیشت
-انقدر بدنتو نشون نده
هان خیلی تو نقشش به عنوان دوست پسرت فرو رفته بود اومد پیشت و لباستو تنت کرد و بعد بوست کرد.... نه روی لپ... نه روی پیشونی.... هان روی لب بوست کرد و تو چشات باز بود
چی... چیکار... چرا؟
خندید و بهت نگاه کرد
-انگار نه انگار دوست پسرتم....
وقتی این رو گفت فکر کردی واقعا دوست پسر داری اما نداشتی...
از دست شویی اومدید بیرون و اماده شدید که برید خونه ولی تو چندتا از دوستات رو دیدی(پسر بودن) داشتی با نگرانی به هان نگاه میکردی...
میتونم باهاشون صحبت کنم؟ دوستامن!
-اره.... ولی اونجوری تو خونه کار داریم
با اون حرفش سریع رفتی تو ماشین بدونه اینکه با دوستات یه سلامی بدی
هان خندید و اون تو ماشین نشست و درحاله رانندگی بود
هان... تو که دوست پسر واقعیه من نیستی.... چرا اونجا... روی لب بوسم کردی؟
-خاستم به اون عوضی بفهمونم که تو برای منی
واقعی که برای تو نیستم... تو فقط بادیگاردمی...
-دیگه نه... از امروز به بعد دوست پسر واقعیت میشم.... اما به هیچ کس نگو... حتی بابات...
لبخندی کمرنگ زدی و با اون کارت فهمیدی که دوسش داری
باشه... چی دوس داری صدات کنم؟ بیبی یا ددی؟
-از الان بیبی... ولی اگه باهم از اون کارا کردیم.... ددی صدام کن....
لبخند زدی
باشه بیبی!
the good ending
پایان خوب
هان انقدر زدتش که از دهن یارو داشت خون می اومد
اون پسره دکمه های لباستو باز کرد بود پس الان لباس افتاد رو زمین و با همون صدای کوچیک هان نگاهت کرد و دید که بنتو خیلی داری نشون میدی پس بلند سد و اومد پیشت
-انقدر بدنتو نشون نده
هان خیلی تو نقشش به عنوان دوست پسرت فرو رفته بود اومد پیشت و لباستو تنت کرد و بعد بوست کرد.... نه روی لپ... نه روی پیشونی.... هان روی لب بوست کرد و تو چشات باز بود
چی... چیکار... چرا؟
خندید و بهت نگاه کرد
-انگار نه انگار دوست پسرتم....
وقتی این رو گفت فکر کردی واقعا دوست پسر داری اما نداشتی...
از دست شویی اومدید بیرون و اماده شدید که برید خونه ولی تو چندتا از دوستات رو دیدی(پسر بودن) داشتی با نگرانی به هان نگاه میکردی...
میتونم باهاشون صحبت کنم؟ دوستامن!
-اره.... ولی اونجوری تو خونه کار داریم
با اون حرفش سریع رفتی تو ماشین بدونه اینکه با دوستات یه سلامی بدی
هان خندید و اون تو ماشین نشست و درحاله رانندگی بود
هان... تو که دوست پسر واقعیه من نیستی.... چرا اونجا... روی لب بوسم کردی؟
-خاستم به اون عوضی بفهمونم که تو برای منی
واقعی که برای تو نیستم... تو فقط بادیگاردمی...
-دیگه نه... از امروز به بعد دوست پسر واقعیت میشم.... اما به هیچ کس نگو... حتی بابات...
لبخندی کمرنگ زدی و با اون کارت فهمیدی که دوسش داری
باشه... چی دوس داری صدات کنم؟ بیبی یا ددی؟
-از الان بیبی... ولی اگه باهم از اون کارا کردیم.... ددی صدام کن....
لبخند زدی
باشه بیبی!
the good ending
پایان خوب
۱۰.۱k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.