☆سه پارتی☆وقتی بادیگاردته ولی مخفیانه دوست پسرته
☆سه پارتی☆وقتی بادیگاردته ولی مخفیانه دوست پسرته
(علامت ا/ت هلامت هان-)
خاستی به هان بگی که شاید اون پسر ولت اما ترسیدی یه وقت هان یه دعوایی تو دانشگاهت درست کنه و به همین خاطر بهش نگفتی تا وقتی که دید تو فکری
-ا/ت، تو فکری... چیشده؟
همون موقعی که چیزی گفت به خودت اومدی و خودتو مجبور کردی که بهش در موردش بگی
هان... ببین... یه چیزی میگم ولی لطفا تو دانشگاهم شَر درست نکن
-چیشده... بگو...
یه پسره تو دانشگاهم هست که... همش اذیتم میکنه... همش پیشمه و بعضی موقع تو دست شویی از اون کار میکنه با... من...
وقتی حرفتو زدی هان توقف کرد
-اسمش... اسمش چیه!؟
هی.... هیسهوک...
-از اسمش معلومه ادم "بوقققق" هست.... چرا به خانوم مدیرت نگفتی اخراجش کنه
سی صد بار گفتم! اون به یه ورشم نیست!
خندید بعد نگاهش رو بهت داد
-خودت میتونی سریع بری دانشگات؟
چرا؟ City کردم میای!
-میام... ولی تو سریع برو
از ماشین بیرون رفتی و داشتی به دانشگاهت راه میرفتی و میدودی
هان رفتی یه یونیفرم خرید و پوشید و سکت مدرست اومد و به عنوان یه دانش اموز جدید ازت مراقبت میکرد... ایشونبه هرکی که اذیتت میکرد میگفت که دوست پسرته و بعد میزدشون، به همسن خاطر به دفتر مدیر خیلی میرفت
یه روزی اون پسره که از اون کاره باهات میکرد بعلت کرد و بردتت تو دستشویی و شروع کرد اما سریع هان اومد تو و شروع به زدنش کرد
هان... بس کن... کشتیش!
هان داشت در حد مرگ محکم میزدتش....
ادامه برای پارت بعدیییی!!
(علامت ا/ت هلامت هان-)
خاستی به هان بگی که شاید اون پسر ولت اما ترسیدی یه وقت هان یه دعوایی تو دانشگاهت درست کنه و به همین خاطر بهش نگفتی تا وقتی که دید تو فکری
-ا/ت، تو فکری... چیشده؟
همون موقعی که چیزی گفت به خودت اومدی و خودتو مجبور کردی که بهش در موردش بگی
هان... ببین... یه چیزی میگم ولی لطفا تو دانشگاهم شَر درست نکن
-چیشده... بگو...
یه پسره تو دانشگاهم هست که... همش اذیتم میکنه... همش پیشمه و بعضی موقع تو دست شویی از اون کار میکنه با... من...
وقتی حرفتو زدی هان توقف کرد
-اسمش... اسمش چیه!؟
هی.... هیسهوک...
-از اسمش معلومه ادم "بوقققق" هست.... چرا به خانوم مدیرت نگفتی اخراجش کنه
سی صد بار گفتم! اون به یه ورشم نیست!
خندید بعد نگاهش رو بهت داد
-خودت میتونی سریع بری دانشگات؟
چرا؟ City کردم میای!
-میام... ولی تو سریع برو
از ماشین بیرون رفتی و داشتی به دانشگاهت راه میرفتی و میدودی
هان رفتی یه یونیفرم خرید و پوشید و سکت مدرست اومد و به عنوان یه دانش اموز جدید ازت مراقبت میکرد... ایشونبه هرکی که اذیتت میکرد میگفت که دوست پسرته و بعد میزدشون، به همسن خاطر به دفتر مدیر خیلی میرفت
یه روزی اون پسره که از اون کاره باهات میکرد بعلت کرد و بردتت تو دستشویی و شروع کرد اما سریع هان اومد تو و شروع به زدنش کرد
هان... بس کن... کشتیش!
هان داشت در حد مرگ محکم میزدتش....
ادامه برای پارت بعدیییی!!
۵.۳k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.