ماه خاموش
ماه خاموش🌑
پارت ۱
انگار به پلکام دوتا وزنه ی سنگین آویزون کرده بودن.گوشام صدای استادو میشنید ولی مغزم نمیفهمید چی میگه.
تنها جمله ای که تونستم تشخیص بدم جمله ی *خسته نباشید* استاد بود و بعدشم یکی یکی بلند شدن بچه ها.سریع جزوه ی سفیدمو گذاشتم تو کولم و بلند شدم.الان تنها چیزی که میخواستم تخت خواب گرمم بود و یه خواب راحت...
هنوز چند قدمی از دانشگا دور نشده بودم که یه صدای مزاحم و رو اعصاب گفت
_خانوم مهراد؟
ایستادم و چشمامو بستم و زیر لب گفتم
_ای خدا...امروز نه...
برگشتم و سرد گفتم
_بله؟
از لحنم جا خورد و بریده بریده گفت
_می بخشید.انگار تایم خوبی مزاحمتون نشدم.
اروم گفتم
_تو که همیشه مزاحمی...
_چیزی فرمودین؟
نفسمو فوت کردم و گفتم
_ببین اقای محترم.من قبلا جواب شمارو بار ها دادم.امروز اصلا حال خوبی ندارم پس اگه میخواین دوباره همون...
حرفمو قطع کرد و گفت
_نه نه...سوء تفاهم شده.من فقد گوشیتونو اوردم.
روبروم تلفنمو گرفت و ادامه داد
_تو کلاس جا گذاشته بودینش.
خجالت زده از برداشت بدم گونه هام سرخ شده بود.چشمامو انداختم پایین و گوشیمو گرفتم.
_ببخشید...ممنون...
و سریع رفتم سمت اتوبوسی که تقریبا داشت میرفت.توی راه همش خودمو سرزنش میکردم که زود قضاوت کردم ولی بعدش به خودم حق دادم.اخه این پسره صد بار به هزار روش ازم خواستگاری کرد و من ردش کردم.فکر کردم دوباره میخواد این کارو کنه.
وقتی رسیدم خونه گرمای لذت بخشی همراه با بوی غدا به صورتم خورد و خواب از سرم پرید.با صدای بلند مامانمو صدا کردم و رفتم تو اشپزخونه.
_سلام
پریدم رو اپن و یه سیب زمینی برداشتم
_سلام...ناخونک نزن بچه...
خندیدم و یکی دیگه برداشتم.
_دانشگا چطور بود؟
_هیچی...ضایه شدم بدجور.
ماجرا رو براش گفتم که کلی خندید.یه دفعه میون خندیدن چشمم خورد به گلای روی میز.از رو اپن پریدم پایین و رفتم سمتشون.مامان هنوز داشت بهم تیکه مینداخت و میخندید.
دستی به گلای رز سرخ تر و تازه کشیدم و با تعجب گفتم
_مامان اینا همون گلای دیروز نیستن؟اونا که پژمرده و خشک بودن...چیکارشون کردی انقد سرخ شدن؟
بعد با گیجی بهش نگا کردم که خندش قطع شد و نگاهش بین منو گلا رد و بدل شد.درحالی که نگاهم رو گلا بود گفتم
_ایناهاش...این یکی ساقش ازینجا شکسته بود.
مامان تک خنده ای کرد و گفت
_چی میگی؟اینارو امروز از گل فروشی عموت خریدم.قبلیا رو ریختم دور.خب گله دیگه.شاید شبیهن.
یکیشونو بیرون کشیدم و بو کردم.با بیخیالی گفتم
_هوم...شاید...
پارت ۱
انگار به پلکام دوتا وزنه ی سنگین آویزون کرده بودن.گوشام صدای استادو میشنید ولی مغزم نمیفهمید چی میگه.
تنها جمله ای که تونستم تشخیص بدم جمله ی *خسته نباشید* استاد بود و بعدشم یکی یکی بلند شدن بچه ها.سریع جزوه ی سفیدمو گذاشتم تو کولم و بلند شدم.الان تنها چیزی که میخواستم تخت خواب گرمم بود و یه خواب راحت...
هنوز چند قدمی از دانشگا دور نشده بودم که یه صدای مزاحم و رو اعصاب گفت
_خانوم مهراد؟
ایستادم و چشمامو بستم و زیر لب گفتم
_ای خدا...امروز نه...
برگشتم و سرد گفتم
_بله؟
از لحنم جا خورد و بریده بریده گفت
_می بخشید.انگار تایم خوبی مزاحمتون نشدم.
اروم گفتم
_تو که همیشه مزاحمی...
_چیزی فرمودین؟
نفسمو فوت کردم و گفتم
_ببین اقای محترم.من قبلا جواب شمارو بار ها دادم.امروز اصلا حال خوبی ندارم پس اگه میخواین دوباره همون...
حرفمو قطع کرد و گفت
_نه نه...سوء تفاهم شده.من فقد گوشیتونو اوردم.
روبروم تلفنمو گرفت و ادامه داد
_تو کلاس جا گذاشته بودینش.
خجالت زده از برداشت بدم گونه هام سرخ شده بود.چشمامو انداختم پایین و گوشیمو گرفتم.
_ببخشید...ممنون...
و سریع رفتم سمت اتوبوسی که تقریبا داشت میرفت.توی راه همش خودمو سرزنش میکردم که زود قضاوت کردم ولی بعدش به خودم حق دادم.اخه این پسره صد بار به هزار روش ازم خواستگاری کرد و من ردش کردم.فکر کردم دوباره میخواد این کارو کنه.
وقتی رسیدم خونه گرمای لذت بخشی همراه با بوی غدا به صورتم خورد و خواب از سرم پرید.با صدای بلند مامانمو صدا کردم و رفتم تو اشپزخونه.
_سلام
پریدم رو اپن و یه سیب زمینی برداشتم
_سلام...ناخونک نزن بچه...
خندیدم و یکی دیگه برداشتم.
_دانشگا چطور بود؟
_هیچی...ضایه شدم بدجور.
ماجرا رو براش گفتم که کلی خندید.یه دفعه میون خندیدن چشمم خورد به گلای روی میز.از رو اپن پریدم پایین و رفتم سمتشون.مامان هنوز داشت بهم تیکه مینداخت و میخندید.
دستی به گلای رز سرخ تر و تازه کشیدم و با تعجب گفتم
_مامان اینا همون گلای دیروز نیستن؟اونا که پژمرده و خشک بودن...چیکارشون کردی انقد سرخ شدن؟
بعد با گیجی بهش نگا کردم که خندش قطع شد و نگاهش بین منو گلا رد و بدل شد.درحالی که نگاهم رو گلا بود گفتم
_ایناهاش...این یکی ساقش ازینجا شکسته بود.
مامان تک خنده ای کرد و گفت
_چی میگی؟اینارو امروز از گل فروشی عموت خریدم.قبلیا رو ریختم دور.خب گله دیگه.شاید شبیهن.
یکیشونو بیرون کشیدم و بو کردم.با بیخیالی گفتم
_هوم...شاید...
- ۴.۱k
- ۰۵ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط