p57

پسرا اینجا بودن و دقیقا میز پشت سر ما نشسته بودن و نگاهمون میکردن.
وای یعنی کل این مدت حرفامون رو شنیدن؟
یعنی همه اون غیبت ها...فحش ها،القاب ناپسند رو شنیدن.
خدایا اگه بگم من و سنگ کن ام بازم بده....اینجا دیگه جای ما نیست!
خیلی ریز به شین هه اشاره کردم که پاشه در بریم.
اروم زیر لب گفتم
یوحا:تا گفتم سه بزن بریم،باشه؟
سرش و تکون داد،شروع کردم به شمردن،تا گفتم سه دوتامون مثل فشنگ در رفتیم...کای تهیونگ ام دنبالمون شروع کردن دویدن...از پست مغازه ها رد میشدیم.
انقدر سرعتشون بالا بود که بهمون رسیدن.
شین هه فرار کرد اما یکم جلو تر کای اونم گرفت.
من بدبختم که تهیونگ از پشت محکم گرفته بود.
با حرص پشت گوشم لب زد
_که پشت سر من حرف میزنی اره؟!
با مظلومیت گفتم
یوحا:نه کی گفته من فقط داشتم از خوبیات میگفتم.
_اره تو که راست میگی!
حالا چرا خشونت با حرفم میشه حلش کرد!
من و برگردوند طرف خودش و نگاهی به صورتم انداخت
_از صبح ندیدمت،دلم برات ی ذره شده بود دختر!!
میدونی چقدر منتطرت بودم که بیای؟
اروم جواب دادم
یوحا:منم همینطور!
_خب چرا دیر کردی پس؟
خندیدم و گفتم
یوحا:اخه میخواستیم یکم با دخترا بگردیم.
_خیلی خب پس با من برگرد خونه.
یوحا:مگه ماشین اوردی؟
_اره
یوحا:باشه.
شین هه و کای ام نزدیکمون شدن.
کای روبه ته گفت
کای:ایندفعه رو ببخشیمشون،نظرت چیه داداش؟
تهیونگ ی تار ابروش و بالا داد و نگاهش و بهم داد
_فقط ایندفعه.
با حرص رو به هردوشون گفتم
یوحا:باشه حالا بخشنده ها،بریم دیگه؟
همراه هم به سمت بقیه حرکت کردیم..
کای که همون اول اعلام کرد با شین هه میره.
تهیونگ ام تا خواست بهم بگه بریم ،نارین دستش و رو دلش گذاشت و به سرعت به طرف تهیونگ اومد.
همونطوزر که دستش رو دلش بود از بازوی تهیونگ اویزون شد و گفت:
نارین:اخ،تهیونگ دلم خیلی درد میکنه، میشه من و ببری دکتر؟
با تعجب به اداهاش چشم دوختم، تا دو دقیقه پیش حالش خوب بود که!
تهیونگم با نگرانی بازوش و گرفت و به طرف ماشین رفت،به بقیه گفت که نارین و میبره دکتر و بقیه نگران نباشن،اخر سر ام رفت سوار ماشیمن بشه نگاهی بهم انداخت و سوار ماشین شد!
زیر لب گفتم:
یوحا:قرار بود....امشب و باهم بگذرونیم!
سوار ماشین شدم و با جونگ و اینها برگشتیم.
نمیدونم نارین از قصد همچین کاری کرده یا نه،اخه اون حالش از منم بهتر بود!
نفهمیدم اصلا کی رسیدیم خونه،شین هه زودتر رسیده بود و الان خواب بود.
بی حوصله رفتم پیش پنجره و پرده رو کشیدم
همینجا وای میسم تا برگرده...اون قول داده بود...اما عمل نکرد،اونجا به غیر از تهیونگ کای و یون و حتی شوهر جونگ ام بود،اما فقط به تهیونگ گفت!
حتی شماره تلفنشم ندارم که زنگ بزنم و بپرسم که کجاست!
حدودا چهل و پمج دقیقه ای خیره به در بودم که پیداشن شد.
حداقل خیالم راحت شد که سالم رسیده.
روی تخت دراز کشیدم و سعی کردم فکرای مزخرف و از سرم بیرون کنم و بخوابم...دقایقی بعد پلکام سنگین شد و خوابم برد..
........................‌..........
صبح هنوز خورشید در نیومده بود شین هه به زور بیدارم کرد.
اول به نوبت رفتیم حموم که حدود سه ساعت طول کشید تا موهامون رو خشک کنیم،لباس بپوشیم...
تا حاضر شدیم شد ساعت ۹.
سر صبحانه ام چند لقمه زور زورکی خوردیم.
چون تعدادمون با دخترا زیاد بود اراشگاه زود نوبت داده بود.
پسرا تا ما صبحونمون تموم شد اونا تازه اومدن سر میز‌
تا ته خواست بشینه من از سر میز بلند شدم و اونم دنبالم راه افتاد....
به سمت اتاقم رفتم،روی تخت به تاج تکیه دادم و خودم و با گوشیم مشغول نشون دادم.
وارد اتاق شد
_میشه بپرسم چرا ناراحتی؟!
با حرص سرم و بالا گرفتم و گفت
یوحا:چرا ناراحتم؟؟؟چون بد قولی کردی!!
رو زمین رو دو زانو نشست و دستام و تو دستش گرفت.
_خب نارین مریض بود.
یوحا:به جز تو چند نفر دیگه ام اونجا بودن!
_خب اون طرف من اومد...چی میگفتم؟میگفتم بذو به یکی دیگه بگو؟
جوابی ندادم و سرم و انداختم پایین
دستش و زیر چونم برد و به چشمام نگاه کرد.
_نا احت نباش دیگه...هم خودت و هم من و ناراحت میکنی....به جاش بخند...امشب شب مهمیه
یوحا:باشه قبول ولی توهم باید ی چیزی رو قبول کنی!
_چی؟
یوحا:زیادی به نارین رو نده.
با انگشت اشاره اش رو نوک بینیم زد و گفت
_ای حسودد!!!!!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
غلط املایی بود معذرت
شرط ها همون ۲۵لایکه،کامنت ام بزارید عالی میشه❤️میدونم دیر میزارم،ببخشید ولی دست خودم نیس
دوست دار شما بورام
دیدگاه ها (۶۸)

p58

p59

p56

p55

black flower(p,228)

اینم پارت ده

black flower(p,282)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط