دیر آمدیای نگار سرمست

دیر آمدی‌ای نگار سرمست
زودت ندهیم دامن از دست

بر آتش عشقت آب تدبیر
چندان که زدیم بازننشست

از روی تو سر نمی‌توان تافت
وز روی تو در نمی‌توان بست

از پیش تو راه رفتنم نیست
چون ماهی اوفتاده در شست

سودای لب شکردهانان
بس توبه صالحان که بشکست

ای سرو بلند بوستانی
در پیش درخت قامتت پست

بیچاره کسی که از تو ببرید
آسوده تنی که با تو پیوست

چشمت به کرشمه خون من ریخت
وز قتل خطا چه غم خورد مست

سعدی ز کمند خوبرویان
تا جان داری نمی‌توان جست

ور سر ننهی در آستانش
دیگر چه کنی دری دگر هست


سعدی
دیدگاه ها (۱۰)

دیر است که دلدار پیامی نفرستادننوشت سلامی و کلامی نفرستادصد ...

جرمی ندارم بیش از این کز جان وفادارم تراور قصد آزارم کنی هرگ...

دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرتتا چو خورشید نبینند به هر با...

ماه رویا روی خوب از من متاببی خطا کشتن چه می‌بینی صوابدوش در...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط