جرمی ندارم بیش از این کز جان وفادارم ترا

جرمی ندارم بیش از این کز جان وفادارم ترا
ور قصد آزارم کنی هرگز نیازارم ترا

زین جور بر جانم کنون، دست از جفا شستی به خون
جانا چه خواهد شد فزون، آخر ز آزارم ترا

رخ گر به خون شویم همی، آب از جگر جویم همی
در حال خود گویم همی، یادی بود کارم ترا

آب رخان من مبر، دل رفت و جان را درنگر
تیمار کار من بخور، کز جان خریدارم ترا

هان ای صنم خواری مکن، ما را فرازاری مکن
آبم به تاتاری مکن، تا دردسر نارم ترا

جانا ز لطف ایزدی گر بر دل و جانم زدی
هرگز نگویی انوری، روزی وفادارم ترا


انوری
دیدگاه ها (۷)

ای کرده خجل بتان چین رابازار شکسته حور عین رابنشانده پیاده م...

بیا ای جان بیا ای جان بیا فریاد رس ما راچو ما را یک نفس باشد...

دیر است که دلدار پیامی نفرستادننوشت سلامی و کلامی نفرستادصد ...

دیر آمدی‌ای نگار سرمستزودت ندهیم دامن از دستبر آتش عشقت آب ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط