بیرون زدم از خاطراتت برف میآمد

بیرون زدم از خاطراتت برف می‌آمد
من گریه کردم آخر این قصه را باید
.
بعد از تو فکر روزهای آخرم باشم
بعد از تو فکر ضجه‌های دفترم باشم
.
بعد از تو چشمم دفترم را آبیاری کرد
بعد از تو تهران پابه‌پایم بی‌قراری کرد
.
بعد از تو راهی از جهنم رو به من وا شد
بعد از تو بهمن بدترین میدان دنیا شد
.
بعد از تو دیگر آرزوهایم زمین خوردند
بعد از تو با پای خودم نعش مرا بردند
.
بعد از تو من زانو زدم، آینده را کشتم
دیوار می‌زد هی خودش را بر سر و مشتم
.
بعد از تو در من اشتیاق زنده ماندن مُرد
کابوس تنهاتر شدن آینده‌ام را خورد
.
#پویا_جمشیدی
دیدگاه ها (۴)

خنده ی بیگانگان دیدم نگفتم درد دلآشنایا با تُــو گویم گریه د...

می گویـم امــا درد ِدل سـر بستـه تـر بهتـربغــض گلـــوی مــر...

عاشقی کردنمان هم شده مانند مدرسه رفتنمان...اوایلش هزار ذوق و...

ﺑﻪ ﺷﮏ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻗﺴﻢﺯﻧﯽ ﮐﻪﺍﺯ ﻟﺠﺎﺟﺖ ﭘﺎﯼ ﺁﻏﻮﺷﺖ، ﺩﺳﺖ ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﺩﺍ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط