یک روز رویایی
پارت نهم🍷
ا.ت:من؟
جونگ کوک:یه شبه...اتفاق خاصی نمیوفته
ا.ت:خیل خب
جونگ کوک:بیا این لباسو بپوش منم برم یکی از خدمتکارارو صدا کنم بیاد موهاتو درست کنه
بعد از اتاق رفت بیرون منم شروع ب پوشیدن لباس کردم..یه چند مینی گذشت و صدای تق تق در اومد
ا.ت:بیا داخل
جولیکا اومد ت و پشت سرش جونگ کوک
جونگ کوک:اور...
ادامه ی حرفشو وقتی ک باهام چش ت چش شد قطع کرد
جولیکا:چقد بهت میاد ا.ت خیلی خوشگل شدی...اصن میکاپ نمیخاد
تک خنده ای از سر خجالت زدم
ا.ت:یه میکاپ ملایم خوبه
نشستم رو صندلی و جولیکا وسایل ارایشیش رو گذاشت رو میز و شروع ب میکاپ کرد...جونگ کوک اومد کنار میز وایستاد و گوشیشو دراود و سرگرم گوشیش شد
.
.
.
ساعت شیش و نیم بود...بعد اینکه جولیکا صورتمو و موهامو درست کرد رفت پایین برای پذیرایی از مهمونایی ک اومدن...در اتاقو باز کردم و رفتم سمت پله...کلی مهمون پایین بود..یکم ترسیدم ک قراره در معرض دید همه ی اینا باشم...رفت ت اتاق
ا.ت:یکم استرس دارم
جونگ کوک از رو تخت بلند شد
جونگ کوک:استرس چی؟
ا.ت:کلی مهمون پایینه...یکم استرس گرفتم
جونگ کوک اومد سمتم و دستشو رو شونم گذاشت
جونگ کوک:ترس نداره..امشب میترکونیم چش همه دراد
یه دفعه صدای تق تق در اومد و در باز شد و بابای جونگ کوک اومد داخل
جئون: جونگ کوک بیا بیرون عموت اومده
جونگ کوک:چشم
و با باباش رفت بیرون..از سوراخ کلید بیرونو نگاه کردم ک دیدم لیا و بابای جونگ کوک و عموش دم اتاق وایستاده بودن(جئون هوانگ عموی جونگ کوک)
هوانگ:بلخره برگشتی
جونگ کوک:از دیدنت خوشحالم عمو
هوانگ:خب امشب قراره لیا رو به عنوان نامزدت انتخاب کنی؟
جونگ کوک: خب....
لیا حرف جونگ کوکو قطع کرد
لیا:البته بابا این ج سوالیه
جونگ کوک: نه اخه...
بابای جونگ کوک حرفو قطع کرد
جئون:یادته اون لباسی ک زنم برای ت درست کرده بود؟ اونو باید امشب بپوشی
جونگ کوک:نه یه لحظه گوش کنید....
و بازم عموی جونگ کوک حرفو قطع کرد
هوانگ:اوه درسته اونو یادم رفته بود
دیدم اینجوری نمیشه...درو باز کردم و رفتم سمت جونگ کوک و ستمو دور بازوش حلقه کردم
ا.ت:عزیزم کجا رفتی؟
جونگ کوک:ها؟
جئون:ا.ت؟
لیا:ت؟
هوانگ:این کیه جونگ کوک؟
جونگ کوک:چیز...نامزدم..اره نامزدمه..قرار امشب معرفیش کنم
اخر حرفش ت چشام نگا کرد ک یه لبخندی بهش زدم ک معلوم نباشه داریم فیلم میایم
هوانگ:اوه...درسته جانگ هیون؟
جئون:ها؟...اها اره اره درسته..این ا.ته
لیا:امکان نداره...ولی امروز صبح ت شرکت
جونگ کوک:درسته ت شرکت عصابم خورد بود سرش داد زدم...ولی...خیلی دوسش دارم
جونگ کوک ت چشام نگاه کرد
هوانگ:خوشحالم برات جونگ کوک
لیا:ولی من ب همه نشون میدم ک دروغ میگین
.
.
.
بوس ب همتون😚🍷
ا.ت:من؟
جونگ کوک:یه شبه...اتفاق خاصی نمیوفته
ا.ت:خیل خب
جونگ کوک:بیا این لباسو بپوش منم برم یکی از خدمتکارارو صدا کنم بیاد موهاتو درست کنه
بعد از اتاق رفت بیرون منم شروع ب پوشیدن لباس کردم..یه چند مینی گذشت و صدای تق تق در اومد
ا.ت:بیا داخل
جولیکا اومد ت و پشت سرش جونگ کوک
جونگ کوک:اور...
ادامه ی حرفشو وقتی ک باهام چش ت چش شد قطع کرد
جولیکا:چقد بهت میاد ا.ت خیلی خوشگل شدی...اصن میکاپ نمیخاد
تک خنده ای از سر خجالت زدم
ا.ت:یه میکاپ ملایم خوبه
نشستم رو صندلی و جولیکا وسایل ارایشیش رو گذاشت رو میز و شروع ب میکاپ کرد...جونگ کوک اومد کنار میز وایستاد و گوشیشو دراود و سرگرم گوشیش شد
.
.
.
ساعت شیش و نیم بود...بعد اینکه جولیکا صورتمو و موهامو درست کرد رفت پایین برای پذیرایی از مهمونایی ک اومدن...در اتاقو باز کردم و رفتم سمت پله...کلی مهمون پایین بود..یکم ترسیدم ک قراره در معرض دید همه ی اینا باشم...رفت ت اتاق
ا.ت:یکم استرس دارم
جونگ کوک از رو تخت بلند شد
جونگ کوک:استرس چی؟
ا.ت:کلی مهمون پایینه...یکم استرس گرفتم
جونگ کوک اومد سمتم و دستشو رو شونم گذاشت
جونگ کوک:ترس نداره..امشب میترکونیم چش همه دراد
یه دفعه صدای تق تق در اومد و در باز شد و بابای جونگ کوک اومد داخل
جئون: جونگ کوک بیا بیرون عموت اومده
جونگ کوک:چشم
و با باباش رفت بیرون..از سوراخ کلید بیرونو نگاه کردم ک دیدم لیا و بابای جونگ کوک و عموش دم اتاق وایستاده بودن(جئون هوانگ عموی جونگ کوک)
هوانگ:بلخره برگشتی
جونگ کوک:از دیدنت خوشحالم عمو
هوانگ:خب امشب قراره لیا رو به عنوان نامزدت انتخاب کنی؟
جونگ کوک: خب....
لیا حرف جونگ کوکو قطع کرد
لیا:البته بابا این ج سوالیه
جونگ کوک: نه اخه...
بابای جونگ کوک حرفو قطع کرد
جئون:یادته اون لباسی ک زنم برای ت درست کرده بود؟ اونو باید امشب بپوشی
جونگ کوک:نه یه لحظه گوش کنید....
و بازم عموی جونگ کوک حرفو قطع کرد
هوانگ:اوه درسته اونو یادم رفته بود
دیدم اینجوری نمیشه...درو باز کردم و رفتم سمت جونگ کوک و ستمو دور بازوش حلقه کردم
ا.ت:عزیزم کجا رفتی؟
جونگ کوک:ها؟
جئون:ا.ت؟
لیا:ت؟
هوانگ:این کیه جونگ کوک؟
جونگ کوک:چیز...نامزدم..اره نامزدمه..قرار امشب معرفیش کنم
اخر حرفش ت چشام نگا کرد ک یه لبخندی بهش زدم ک معلوم نباشه داریم فیلم میایم
هوانگ:اوه...درسته جانگ هیون؟
جئون:ها؟...اها اره اره درسته..این ا.ته
لیا:امکان نداره...ولی امروز صبح ت شرکت
جونگ کوک:درسته ت شرکت عصابم خورد بود سرش داد زدم...ولی...خیلی دوسش دارم
جونگ کوک ت چشام نگاه کرد
هوانگ:خوشحالم برات جونگ کوک
لیا:ولی من ب همه نشون میدم ک دروغ میگین
.
.
.
بوس ب همتون😚🍷
۱۵.۷k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.