یک روز رویایی
پارت هشتم🍷
صندلی رو چرخوند سمت من
جونگ کوک:ت حاضر چی بگیری ک یه کاریو انجام بدی؟
ا.ت:منظورت چیه
جونگ کوک: مثلن یه نفر پول بهت بده ت براش یه کاری بکنی..حاضری بگیری؟
ا.ت: بستگی داره کارش چی باشه...اگ کار بدی باشه کل قاره رو ب نامم بزنه بازم انجام نمیدم
جونگ کوک: حالا مشکل ت ت زندگیت چیه؟
ا.ت:کیه ک مشکل نداشته باشه...بچه ک بودم بابام منو مامانمو توی شرط بندی فروخت به ینفر..ولی خب وقتی طرف دید مامانم نمیتونه برا شباش کاری بکنه و منم بچم دوباره مارو ب یکی دیگه فروخت..پدر تو..وقتی اومدیم اینجا پدرت خیلی با ما خوب رفتار کرد..و بعد از اینکه مارو خرید ازادمون کرد ولی مامانم خاست برای جبران کارایی ک برامون کرده برای بابات کار کنه..و خدمتکار اینجا شد..پدرتم بازم بهمون لطف کرد و گفت اگ میخایم براش کار کنیم باید حقوق بگیریم..مامانم منو فرستاد مدرسه و خودش اینجا کار کرد..بعد اینکه رفتم دانشگاه هزینه ها برا مامانم بیشتر شد.هزینه ی دانشگاه هزینه ی غذامون هزینه ی لباسمو..بلخره مامانم نمیتونست تنهایی پول همشو بده..منم تصمیم گرفتم کمکش کنم..بدون اینکه خبر داشته باشه بعد از دانشگاه میرفتم کار میکردم و حقوقمو قاطی پس اندازای مامانم میکردم تا چیزی نفهمه..شهریه ی دانشگاهمو نصف ب مامانم میگفتم تا کمتر پول بده بهم و بیشترشو خودم بدم
جونگ کوک:میخام کل هزینه ی شهریه ی این ترم دانشگاهتو بدم
ا.ت:اون وقت ب چه دلیل؟
جونگ کوک از جاش بلند شد و رفت بیرون و بعد چند مین با یه لباس دخترونه دستش برگشت
جونگ کوک:یه شب دروغ بگی
ا.ت:چه دروغی
جونگ کوک:اینکه نامزد منی
ا.ت:هه شوخیت گرفته؟
جونگ کوک:نه کاملن جدیم
ا.ت: اصن چ اسراریه امشب ت نامزد کنی؟
جونگ کوک:خب ببین منو خانواده ی عموم قبلنا خیلی بهم نزدیک بودم...مامانم با زن عموم دوستای صمیمی بودن...لیا از بچگی با من بزرگ شده..خب توعم ک میدونی وقتی بچه باشی بهم قولای الکی میدین..منم بچه بودم و ب لیا قول دادم وقتی بزرگ شدم باهاش ازدواج کنم..ولی خب الان میبینم لیا زیاد مناسب من نیست..تایپ مورد علاقم نیست...۵ سال پیش وقتی فرانسه بودم هم مامان من هم مامان لیا توی سقوط پرواز بین کره و امریکا مردن...یه سال اومدم کره..عموم دید لیا زیاد وضعیت روحیش خوب نیس گفت ک باید ازدواج کنیم..من نمیخاستم برا همین قبول نکردم و گفتم میخام برم امریکا وقتی برگشتم اگ نامزد کرده بودم با لیا ازدواج میکنم..و الان برگشتم..باید امشب یکیو معرفی کنیم..هزینه ی یه ترمتو میدم فقط امشب یه دروغ ریز بگو
ا.ت:ولی من لباس ندارم
جونگ کوک:این لباسو بپوش(گفتم عکسشو میزارم)
ا.ت:از کجا اوردی؟
جونگ کوک:مامانم میخاست روز نامزدی این لباسو ب نامزدم یا بهتر بگم ب لیا بده ولی خب میبینی ک فعلن نامزدم تویی
ا.ت:من؟
.
.
.
🍷
صندلی رو چرخوند سمت من
جونگ کوک:ت حاضر چی بگیری ک یه کاریو انجام بدی؟
ا.ت:منظورت چیه
جونگ کوک: مثلن یه نفر پول بهت بده ت براش یه کاری بکنی..حاضری بگیری؟
ا.ت: بستگی داره کارش چی باشه...اگ کار بدی باشه کل قاره رو ب نامم بزنه بازم انجام نمیدم
جونگ کوک: حالا مشکل ت ت زندگیت چیه؟
ا.ت:کیه ک مشکل نداشته باشه...بچه ک بودم بابام منو مامانمو توی شرط بندی فروخت به ینفر..ولی خب وقتی طرف دید مامانم نمیتونه برا شباش کاری بکنه و منم بچم دوباره مارو ب یکی دیگه فروخت..پدر تو..وقتی اومدیم اینجا پدرت خیلی با ما خوب رفتار کرد..و بعد از اینکه مارو خرید ازادمون کرد ولی مامانم خاست برای جبران کارایی ک برامون کرده برای بابات کار کنه..و خدمتکار اینجا شد..پدرتم بازم بهمون لطف کرد و گفت اگ میخایم براش کار کنیم باید حقوق بگیریم..مامانم منو فرستاد مدرسه و خودش اینجا کار کرد..بعد اینکه رفتم دانشگاه هزینه ها برا مامانم بیشتر شد.هزینه ی دانشگاه هزینه ی غذامون هزینه ی لباسمو..بلخره مامانم نمیتونست تنهایی پول همشو بده..منم تصمیم گرفتم کمکش کنم..بدون اینکه خبر داشته باشه بعد از دانشگاه میرفتم کار میکردم و حقوقمو قاطی پس اندازای مامانم میکردم تا چیزی نفهمه..شهریه ی دانشگاهمو نصف ب مامانم میگفتم تا کمتر پول بده بهم و بیشترشو خودم بدم
جونگ کوک:میخام کل هزینه ی شهریه ی این ترم دانشگاهتو بدم
ا.ت:اون وقت ب چه دلیل؟
جونگ کوک از جاش بلند شد و رفت بیرون و بعد چند مین با یه لباس دخترونه دستش برگشت
جونگ کوک:یه شب دروغ بگی
ا.ت:چه دروغی
جونگ کوک:اینکه نامزد منی
ا.ت:هه شوخیت گرفته؟
جونگ کوک:نه کاملن جدیم
ا.ت: اصن چ اسراریه امشب ت نامزد کنی؟
جونگ کوک:خب ببین منو خانواده ی عموم قبلنا خیلی بهم نزدیک بودم...مامانم با زن عموم دوستای صمیمی بودن...لیا از بچگی با من بزرگ شده..خب توعم ک میدونی وقتی بچه باشی بهم قولای الکی میدین..منم بچه بودم و ب لیا قول دادم وقتی بزرگ شدم باهاش ازدواج کنم..ولی خب الان میبینم لیا زیاد مناسب من نیست..تایپ مورد علاقم نیست...۵ سال پیش وقتی فرانسه بودم هم مامان من هم مامان لیا توی سقوط پرواز بین کره و امریکا مردن...یه سال اومدم کره..عموم دید لیا زیاد وضعیت روحیش خوب نیس گفت ک باید ازدواج کنیم..من نمیخاستم برا همین قبول نکردم و گفتم میخام برم امریکا وقتی برگشتم اگ نامزد کرده بودم با لیا ازدواج میکنم..و الان برگشتم..باید امشب یکیو معرفی کنیم..هزینه ی یه ترمتو میدم فقط امشب یه دروغ ریز بگو
ا.ت:ولی من لباس ندارم
جونگ کوک:این لباسو بپوش(گفتم عکسشو میزارم)
ا.ت:از کجا اوردی؟
جونگ کوک:مامانم میخاست روز نامزدی این لباسو ب نامزدم یا بهتر بگم ب لیا بده ولی خب میبینی ک فعلن نامزدم تویی
ا.ت:من؟
.
.
.
🍷
۱۱.۷k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.