یک روز رویایی
پارت دهم🍷
لیا:ولی من به همه نشون میدن ک دروغ میگین
هوانگ:جئون لیا درست صحبت کن
لیا پاشو محکم از عصبانیت کوبید زمین و رفت
هوانگ:متاسفم..بعد از مرگ مامانش خیلی پرخاشگر و عصبی شده
جئون:خودتو اذیت نکن داداش..بچن دیگ بزرگ میشن
هوانگ:اره..برم ببینم کجا رفت
بعد اینکه عموی جونگ کوک رفت بازوی جونگ کوکو ول کردم
جئون:منتظر توضیحم
جونگ کوک:بریم داخل اتاق توضیح بدم
رفتیم ت اتا و بابا جونگ کوک نشست رو تخت و دستاشو بهم گره کرد
جونگ کوک:خب ببین بابا..من از ا.ت خاستم یه امروزو جای نامزدم نقش بازی کنه
جئون:ا.ت مطمئنی میتونی از پسش بر بیای؟
ا.ت:خب زیاد نه ولی سعیمو میکنم
جئون:درسته لیا جدیدن خیلی تغییر کرده ولی این حواستون باشه ک ممکنه چ بلایی سرتون بیاره تا ثابت کنه شماها دروغ میگین
جونگ کوک:حواسم ب ا.ت هست نمیزارم بهش اسیب بزنه
بابای جونگ کوک از روی تخت بلند شد و رفت سمت در
جئون:ساعت هفت بیاین پایین
جونگ کوک سرشو به نشونه مثبت تکون داد و بابای جونگ کوک رفت ک من نشستم رو تخت
ا.ت:خب الان ساعت یه ربع هفته...این یه ربعو چیکار کنیم؟
جونگ کوک:بیا عکس بگیریم...امشب خوب شدیم
رفتیم جلو ایینه قدی و جونگ کوک گوشیشو دراورد و باهم ژست گرفتیم
.
.
.
این یه ربع گذشت...دست جونگ کوکو گرفتم و از پله ها پایین رفتیم ک نگاه های همه ی مهمونا رو ما قفل شد...باز مضطرب شدم ک جونگ کوک دستمو محکم تر گرفت
جونگ کوک:اروم باش(اروم گفت)
ب پایین پله ها ک رسیدیم بابای جونگ کوک اومد و نوک انگشتای دست چپمو گرفت و اخرین پله رو اومدم پایین
جئون:ب همتون خوشامد میگم..مراسم امشب بابت برگشت پسرم برگزار شده..میخام ت این جمع فرد جدیدی رو معرفی کنم...کیم ا.ت نامزد جونگ کوک پسرم
یکی از مهمونا:دقیقن مثل خود جونگ کوک خوشگله
یکی دیگه:برازنده ی همن
یکی دیگه:بهتون تبریک میگم
احساس ارامش کردم...لبخند زدم...همه دوباره سرگرم حرف زدن و خوردن دسر ها شدن
جئون:برید باهم دسر های روی میز رو امتحان کنید
جونگ کوک:بریم ک منم خیلی گشنمه
رفتیم سمت دسر ها ک من چنتا دوکبوکی رو چپوندم ت دهنم ولی یه دفعه یادم افتاد ک باید خانومانه رفتار کنم ولی ب جونگ کوک نگا کردم دیدم کنم کل کرون داگ رو کرده ت دهنش..خندم گرفت
جونگ کوک:ب چی میخندی؟(با دهن پر)
ا.ت:ب خودمون...بریم از اون ژله ها بخوریم؟
به جرعت میتونم بگم کل میز رو خوردیم بعد رفتم یه گشتی بین مهمونا زدیم و چنتا لیوان ویسکی هم خوردیم
جونگ کوک:بسه دیگ مست میشیا
ا.ت:من خوبم(یکی دیگم سر کشید)
بعد یه چن مین دیگ نتونستم رو پاهام راه برم
جونگ کوک:بیا بریم الان میوفتی
براید استایل بغلم کرد و برد اتاق خودش و گذاشتم رو تخت
ا.ت:گرمه
جونگ کوک پنجره و در تراس رو باز کرد ک سریع از تخت پایین اومدم و....
لیا:ولی من به همه نشون میدن ک دروغ میگین
هوانگ:جئون لیا درست صحبت کن
لیا پاشو محکم از عصبانیت کوبید زمین و رفت
هوانگ:متاسفم..بعد از مرگ مامانش خیلی پرخاشگر و عصبی شده
جئون:خودتو اذیت نکن داداش..بچن دیگ بزرگ میشن
هوانگ:اره..برم ببینم کجا رفت
بعد اینکه عموی جونگ کوک رفت بازوی جونگ کوکو ول کردم
جئون:منتظر توضیحم
جونگ کوک:بریم داخل اتاق توضیح بدم
رفتیم ت اتا و بابا جونگ کوک نشست رو تخت و دستاشو بهم گره کرد
جونگ کوک:خب ببین بابا..من از ا.ت خاستم یه امروزو جای نامزدم نقش بازی کنه
جئون:ا.ت مطمئنی میتونی از پسش بر بیای؟
ا.ت:خب زیاد نه ولی سعیمو میکنم
جئون:درسته لیا جدیدن خیلی تغییر کرده ولی این حواستون باشه ک ممکنه چ بلایی سرتون بیاره تا ثابت کنه شماها دروغ میگین
جونگ کوک:حواسم ب ا.ت هست نمیزارم بهش اسیب بزنه
بابای جونگ کوک از روی تخت بلند شد و رفت سمت در
جئون:ساعت هفت بیاین پایین
جونگ کوک سرشو به نشونه مثبت تکون داد و بابای جونگ کوک رفت ک من نشستم رو تخت
ا.ت:خب الان ساعت یه ربع هفته...این یه ربعو چیکار کنیم؟
جونگ کوک:بیا عکس بگیریم...امشب خوب شدیم
رفتیم جلو ایینه قدی و جونگ کوک گوشیشو دراورد و باهم ژست گرفتیم
.
.
.
این یه ربع گذشت...دست جونگ کوکو گرفتم و از پله ها پایین رفتیم ک نگاه های همه ی مهمونا رو ما قفل شد...باز مضطرب شدم ک جونگ کوک دستمو محکم تر گرفت
جونگ کوک:اروم باش(اروم گفت)
ب پایین پله ها ک رسیدیم بابای جونگ کوک اومد و نوک انگشتای دست چپمو گرفت و اخرین پله رو اومدم پایین
جئون:ب همتون خوشامد میگم..مراسم امشب بابت برگشت پسرم برگزار شده..میخام ت این جمع فرد جدیدی رو معرفی کنم...کیم ا.ت نامزد جونگ کوک پسرم
یکی از مهمونا:دقیقن مثل خود جونگ کوک خوشگله
یکی دیگه:برازنده ی همن
یکی دیگه:بهتون تبریک میگم
احساس ارامش کردم...لبخند زدم...همه دوباره سرگرم حرف زدن و خوردن دسر ها شدن
جئون:برید باهم دسر های روی میز رو امتحان کنید
جونگ کوک:بریم ک منم خیلی گشنمه
رفتیم سمت دسر ها ک من چنتا دوکبوکی رو چپوندم ت دهنم ولی یه دفعه یادم افتاد ک باید خانومانه رفتار کنم ولی ب جونگ کوک نگا کردم دیدم کنم کل کرون داگ رو کرده ت دهنش..خندم گرفت
جونگ کوک:ب چی میخندی؟(با دهن پر)
ا.ت:ب خودمون...بریم از اون ژله ها بخوریم؟
به جرعت میتونم بگم کل میز رو خوردیم بعد رفتم یه گشتی بین مهمونا زدیم و چنتا لیوان ویسکی هم خوردیم
جونگ کوک:بسه دیگ مست میشیا
ا.ت:من خوبم(یکی دیگم سر کشید)
بعد یه چن مین دیگ نتونستم رو پاهام راه برم
جونگ کوک:بیا بریم الان میوفتی
براید استایل بغلم کرد و برد اتاق خودش و گذاشتم رو تخت
ا.ت:گرمه
جونگ کوک پنجره و در تراس رو باز کرد ک سریع از تخت پایین اومدم و....
۱۴.۷k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.