(چون دیر گذاشتم زیاد می نویسم تا جایی که دیگه جا نشه)
(چون دیر گذاشتم زیاد مینویسم تا جایی که دیگه جا نشه)
که دستش رو گرفتم و پس زدم ازش جدا شدم و گفتم
ا.ت:یااا تو گفتی شب عروسی
ته:ا.ت عادت داری برینی تو حس و حالم؟
ا.ت:خودت گفتی به من چه
ته:ا.ت من ی گوهی خوردم باشه؟(کلافه)
ا.ت:نوچ نوچ باید سر حرفت بمونی
ته:ا.ت فقط شب عروسی شه آخ آخ همرو برات جمع کردم
از روش پاشدم و از اتاق رفتم بیرون دختر فقط دعا کن شب عروسی نرسه که به فنا میری
(پرش زمانبگی)
تو آینه به خودم نگاه کردم جوننن چه دافی یهو صدای زنگ در اومد لباسم رو صاف کردم و رفتم پایین که دیدم تهیونگ بای دست گل و شیرینی همراه مادر پدرش اومد تو مامان بابای من و یونهی و مادر پدرش و خواهرش(اسم رو یادم رفت) هم دم در بودن واییی هروز جذاب تر میشه لعنتی تهیونگ اومد سمتم و دستم رو گرفت و بوسید
ته:سلام خانوم قشنگم
ا.ت:وای خیلی جذاب شده لعنتی(تو فکرش گفت اما حواسش نیست بلند بلند فک میکنه)
ته:ممنونم لیدی شما هم زیبا شدی
ا.ت:ها؟
ته:ای خنگول خودمی😂داشتی بلند بلند فکر میکری
ا.ت:ای وای خاک به سرم
ته:پس بنظرت من جذابم هوم؟
ا.ت:ع...چیز...اصلا برو گمشو اونور ببینم
بهش تنه زدم و رفتم با مامان بابا ی تهیونگ سلام علیک میکردم
رفتیم نشستیم و خواستگاری کردن و جفتمون جواب مثبت دادیم خانواده ها داشتن حرف میزدن منو تهیونگم هی داشتیم با چشم و ابرو با هم حرف میزدیم و اصلا حواسمون به بابا ها نبود که مامانم گفت
م.ا:دخترم نظر تو چیه؟
ا.ت:جان؟
یونهی:عروسی رو کی بگیریم؟
ا.ت:خب هرچی زو...
خواستم بگم هرچی زود تر بهتره اما یهو دیدم تهیونگ با نیش باز داره نگام میکنه یاد حرفای تهیونگ افتادم"شب عروسی حسابت رو میرسم" سریع حرفم رو عوض کردم و گفتم
ا.ت:چیز اع...به نظرم هرچقدر دیر تر باشه بهتره اینطوری با آرامش آماده میشیم
م.ت:اوممم منم با حرفت موافقم اینطوری بهترین عروسی رو براتون میگیریم
ته:یااا یعنی چی نظر منو نمی پرسید
من.ت:خب تو چی میگی(خنده)
ته:به نظرم هرچی زودتر بهتر من میخوام سریع تر به عشقم برسم
نیشخندی زد و با شیطانت بهم نگاه کرد
م.ا:آره اینم هست
پ.ا:نظرتون راجب پنج شنبه ی هفته بعدی چیه؟(الان مثلا سه شنبست)
همه به جز ا.ت:موافقم
ا.ت:یکم زود نیست(لبخند ضایع)
م.ا:خوبه دیگه دختر تا اون موقع قشنگ لباس و اینامون رو انتخاب می کنید ما هم تالار و تزئیناتش رو اوکی میکنیم
ا.ت:خب...آخه...
م.ت:آی دختر قشنگم میدونم استرس داری منم مثل تو بودم اما موقعی که روزش میرسه میگی چرا انقدر تولش دادم
ته:آره مامان جان راست میگی وقتش که برسه خودت از همه بیشتر خوشت میاد(نیشخند شیطانی)
با این حرش گونه هام سرخ شد
ا.ت:باشه دیگه ولش کنید منم موافقم(با خجالت)
پ.ت:پس مبارکه
مامان بابا ها پاشدن رو بوسی کردن
تهیونگ هم منو بغل کرد و دم گوشم گفت
ته: ...
که دستش رو گرفتم و پس زدم ازش جدا شدم و گفتم
ا.ت:یااا تو گفتی شب عروسی
ته:ا.ت عادت داری برینی تو حس و حالم؟
ا.ت:خودت گفتی به من چه
ته:ا.ت من ی گوهی خوردم باشه؟(کلافه)
ا.ت:نوچ نوچ باید سر حرفت بمونی
ته:ا.ت فقط شب عروسی شه آخ آخ همرو برات جمع کردم
از روش پاشدم و از اتاق رفتم بیرون دختر فقط دعا کن شب عروسی نرسه که به فنا میری
(پرش زمانبگی)
تو آینه به خودم نگاه کردم جوننن چه دافی یهو صدای زنگ در اومد لباسم رو صاف کردم و رفتم پایین که دیدم تهیونگ بای دست گل و شیرینی همراه مادر پدرش اومد تو مامان بابای من و یونهی و مادر پدرش و خواهرش(اسم رو یادم رفت) هم دم در بودن واییی هروز جذاب تر میشه لعنتی تهیونگ اومد سمتم و دستم رو گرفت و بوسید
ته:سلام خانوم قشنگم
ا.ت:وای خیلی جذاب شده لعنتی(تو فکرش گفت اما حواسش نیست بلند بلند فک میکنه)
ته:ممنونم لیدی شما هم زیبا شدی
ا.ت:ها؟
ته:ای خنگول خودمی😂داشتی بلند بلند فکر میکری
ا.ت:ای وای خاک به سرم
ته:پس بنظرت من جذابم هوم؟
ا.ت:ع...چیز...اصلا برو گمشو اونور ببینم
بهش تنه زدم و رفتم با مامان بابا ی تهیونگ سلام علیک میکردم
رفتیم نشستیم و خواستگاری کردن و جفتمون جواب مثبت دادیم خانواده ها داشتن حرف میزدن منو تهیونگم هی داشتیم با چشم و ابرو با هم حرف میزدیم و اصلا حواسمون به بابا ها نبود که مامانم گفت
م.ا:دخترم نظر تو چیه؟
ا.ت:جان؟
یونهی:عروسی رو کی بگیریم؟
ا.ت:خب هرچی زو...
خواستم بگم هرچی زود تر بهتره اما یهو دیدم تهیونگ با نیش باز داره نگام میکنه یاد حرفای تهیونگ افتادم"شب عروسی حسابت رو میرسم" سریع حرفم رو عوض کردم و گفتم
ا.ت:چیز اع...به نظرم هرچقدر دیر تر باشه بهتره اینطوری با آرامش آماده میشیم
م.ت:اوممم منم با حرفت موافقم اینطوری بهترین عروسی رو براتون میگیریم
ته:یااا یعنی چی نظر منو نمی پرسید
من.ت:خب تو چی میگی(خنده)
ته:به نظرم هرچی زودتر بهتر من میخوام سریع تر به عشقم برسم
نیشخندی زد و با شیطانت بهم نگاه کرد
م.ا:آره اینم هست
پ.ا:نظرتون راجب پنج شنبه ی هفته بعدی چیه؟(الان مثلا سه شنبست)
همه به جز ا.ت:موافقم
ا.ت:یکم زود نیست(لبخند ضایع)
م.ا:خوبه دیگه دختر تا اون موقع قشنگ لباس و اینامون رو انتخاب می کنید ما هم تالار و تزئیناتش رو اوکی میکنیم
ا.ت:خب...آخه...
م.ت:آی دختر قشنگم میدونم استرس داری منم مثل تو بودم اما موقعی که روزش میرسه میگی چرا انقدر تولش دادم
ته:آره مامان جان راست میگی وقتش که برسه خودت از همه بیشتر خوشت میاد(نیشخند شیطانی)
با این حرش گونه هام سرخ شد
ا.ت:باشه دیگه ولش کنید منم موافقم(با خجالت)
پ.ت:پس مبارکه
مامان بابا ها پاشدن رو بوسی کردن
تهیونگ هم منو بغل کرد و دم گوشم گفت
ته: ...
۴.۵k
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.