من از چشمانت گفتم آنها از شرم


من از چشمانت گفتم آنها از شرم!
من از دوست داشتنت گفتم آنها از شرع!
من از عشق گفتم آنها از ممنوعه بودنت!
و گمان کردند که خدایند بر روی زمین و منم حوای رانده شده!
آن هنگام که از تو با شور میگفتم
میدانستم شراب را برای کسانی وصف میکنم بی خبر از لذت مستی...

• ماه منیر 🍂
دیدگاه ها (۱)

‌هر زندر سکوت خودمردی را پنهان کرده استگاهی که زندگی حواسش ن...

زیاد سخت گرفته ایم !زندگی چیزی به جز گرفتنِ یک استکان چای لب...

شب در کمینِ شعری گُمنام و ناسرودچون جغد می‌نشینم در زیجِ رنج...

بی‌عشق هیچ فلسفه‌ای در جهان نبوداحساس در الههء ناز بنان نبود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط