یک چشم من اندرغم دلدار گریست

یک چشم من اندرغم دلدار گریست*
چشم دگرم حسود بودونگریست*
چون روز وصال آمد آن را بستم*
گفتم نگریستی، نباید نگریست*
دیدگاه ها (۲)

زندگی شهد گل استزنبور زمان میخوردش، آنچه میماند عسل خاطره ها...

اگر جسمم شود در خاک*اگر خاکم رود بر باد*اگر یادم رود از یاد*...

فیثاغورث میگه:طلا را با آتشزن را باطلا ومرد را با زن امتحان ...

کبوترهای دلم رابسویت می پرانم که شاید ازتو بیاموزندآئین رفاق...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۲۸احساس درد تمام قلب و وجودم ...

ای ساربان! آهسته رو کآرام جانم می‌رودوآن دل که با خود داشتم،...

هیچ وقت عاشق نشو وابسته نشو دل نبند چرا؟چون مثل من میشی حالا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط