𝕻𝖆𝖗𝖙:5
𝕻𝖆𝖗𝖙:5
"خاطرات ترک کردن..."
جئون:ا.ت بهت قول میدم دوست پسر خوبی برات بشم،باشه؟ باهام قرار نزاری میرم به همه میگم که تو با سونگ ها خوابیدی.
ا.ت:به هرحال که واقعیت نداره
جئون:اما همه باورش میکنن و هردوتون اخراج میشین و آبروی پدرش میره.
ا.ت:اینکارو نکن
جئون:پس تو باید باهام قرار بزاری
ا.ت:میزارم،فقط اینکارو نکن لطفا
جئون:خب پس چند شرط کوچولو هم داره
ا.ت:هرچی باشه قبولش میکنم
جئون:دیگه با سونگ ها زندگی نمیکنی
نمیزاری هیچ جاتو لمس کنه
و از همه مهمتر دیگه باهاش گرم حرف نمیزنی
ا.ت:باشه(بغض و عصبانیت)
روز بعد:
سونگ ها:سلام ا.ت چرا دیر کر...
ا.ت:سلام،دیگه نمیخوام پیش تو زندگی کنم
سونگ ها:چرا،چیزی شده؟؟
ا.ت:فقط حالم ازت بهم میخوره
سونگ ها:کاری کردم؟
ا.ت:گمشو کنار
پرستار:سونبه... چرا دکتر کانگ اینجوری کرد؟
سونگ ها:ن..نمیدونم
جئون:باز چه غلطی کردی که اینجوری شده ا.ت؟(یه حالت خوشحال و پوزخند)
سونگ ها:برو کنار
(ا.ت رفت توی اتاقش تا تونست گریه کرد)
سونگ ها:چشمات چرا قرمزه...؟
ا.ت:به تو ربطی نداره
جئون:بریم کافه تریا؟
ا.ت:بریم(لبخند و خوشحالی*فیک:>*)
جئون:گریه کردی؟
ا.ت:نه
جئون:راستشو بگو،بخاطر چیِ سونگ ها گریع کردی اخه...
ا.ت:به تو ربطی نداره
جئون:خشن نباش
ا.ت:من بدون سونگ ها میمیرم
جئون:واسه ی اون پسره ی بی ارزش حاضری بمیری؟(پوزخند)
ا.ت:آره،بخاطر همین الان پیش توام
جئون:یک بار دیگه اینجوری باهام حرف بزنی،خدا میدونه چه بلایی سر سونگ ها میارم...
ا.ت:من م..معذرت میخوام
"خاطرات ترک کردن..."
جئون:ا.ت بهت قول میدم دوست پسر خوبی برات بشم،باشه؟ باهام قرار نزاری میرم به همه میگم که تو با سونگ ها خوابیدی.
ا.ت:به هرحال که واقعیت نداره
جئون:اما همه باورش میکنن و هردوتون اخراج میشین و آبروی پدرش میره.
ا.ت:اینکارو نکن
جئون:پس تو باید باهام قرار بزاری
ا.ت:میزارم،فقط اینکارو نکن لطفا
جئون:خب پس چند شرط کوچولو هم داره
ا.ت:هرچی باشه قبولش میکنم
جئون:دیگه با سونگ ها زندگی نمیکنی
نمیزاری هیچ جاتو لمس کنه
و از همه مهمتر دیگه باهاش گرم حرف نمیزنی
ا.ت:باشه(بغض و عصبانیت)
روز بعد:
سونگ ها:سلام ا.ت چرا دیر کر...
ا.ت:سلام،دیگه نمیخوام پیش تو زندگی کنم
سونگ ها:چرا،چیزی شده؟؟
ا.ت:فقط حالم ازت بهم میخوره
سونگ ها:کاری کردم؟
ا.ت:گمشو کنار
پرستار:سونبه... چرا دکتر کانگ اینجوری کرد؟
سونگ ها:ن..نمیدونم
جئون:باز چه غلطی کردی که اینجوری شده ا.ت؟(یه حالت خوشحال و پوزخند)
سونگ ها:برو کنار
(ا.ت رفت توی اتاقش تا تونست گریه کرد)
سونگ ها:چشمات چرا قرمزه...؟
ا.ت:به تو ربطی نداره
جئون:بریم کافه تریا؟
ا.ت:بریم(لبخند و خوشحالی*فیک:>*)
جئون:گریه کردی؟
ا.ت:نه
جئون:راستشو بگو،بخاطر چیِ سونگ ها گریع کردی اخه...
ا.ت:به تو ربطی نداره
جئون:خشن نباش
ا.ت:من بدون سونگ ها میمیرم
جئون:واسه ی اون پسره ی بی ارزش حاضری بمیری؟(پوزخند)
ا.ت:آره،بخاطر همین الان پیش توام
جئون:یک بار دیگه اینجوری باهام حرف بزنی،خدا میدونه چه بلایی سر سونگ ها میارم...
ا.ت:من م..معذرت میخوام
۱۱۶
۲۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.