cute and dark
cute and dark
part 3
میچا«خ..خوشبختم..م.میشه..پارتنر هم باشیم؟
نامردد..نیشگون ریزی از پهلوش گرفتم ک زد رو پام..یاا..تو از پشت ب من خنجر زدیی
حالا من موندمو یه یونگی که مردم از صد متر دور تر سرمایی ک ازس میادو حس میکنن..آب دهنمو قورت دادم..و آروم نشستم روی صندلی جلوییه یونگی
میسو«ف..فک کنم فقط..منو تو موندیم
جدا امروز روز بدیه..این تقاص کدوم گناهمههه
_دخترک نمیدونست این تقاص هیچ گناهش نیست،بلکه یه موهبت یا یه شروع جدید از همون بوداییه که میپرستتش
یونگی«هوم.
خیلی سرد رفتار میکرد ک جیهوپ زد ب پشتش و بغلش کرد
مین یونگی هم میزاره کسی بغلش کنه؟
گارسون اومد و سفارشامونو گرفت،کلی چیزای خوشمزه داشت که منم میخواستم همشونو تست کنم برای همین تحمل نکردم
«جیهوپ ویو»
دخترا همشون از یونگی میترسیدن ولی واقعا اونا نمیدونستن کی پشت این نقابه سرده..تو همین فکرا بودم که پیامی برای گوشیم اومد،از طرف میسوعه؟باز چی میخای دختر؟متن پیامو باز کردم و نتونستم خندمو کنترل کنم
_یااا..اوپاا..اینجا همچیش خوبهه..یبار دیگه میایمو همشونو میخورممم..اونم با حساب تووو
زدم زیر خنده که نگاهی بهم انداخت
«میسو ویو»
خندش نشون دهنده این بود که پیاممو خونده و حالا نوبت شیطونیه
میسو«اوپا چیشده؟نکنه دوست دختر داری؟
هوپی«نه نه..دوست دختر ک از من برنمیاد ولی یه خوابالوی همیشه گشنه بهم پیام داده..
خنده ای کردم ک اینجوری خطابم کرد
میسو«که اینطور..
سون دول«خب..بیاید باهم آشنا شیم..
میچا«عمم..خب من میچا هستم و اینام میسو و مین جه هستن..
سون دول«خوشبختم
مین جه و میسو«خوشبختیم..
بالاخره این قرار مسخره تموم شد و من خوشحال تر از همیشه برگشتم خونه..ساعت 4 بود؟حوصلم بشدتتت نابود بود پس با همون لباسای توی تنم رفتم بیرون و یه بستنی خوردم..یادم افتاد هیچی لباس ندارم پس سریع سمت پاساژ و میشه گفت کل پاساژ رو درو کردم..نگاهی به ساعت انداختم..9 شبه؟سمت خونه راه افتادم و اصلا وقا نمیشد چیزی درست کنم پس نودلمو آماده کردم و شروع به خوردنش کردم..بعدش سمت پارک محلمون رفتم و روی تاب نشستم..باد خنکی میوزید و ماه بیشتر از همیشه میدرخشید..چشمامو بستم و فقط تاب میخوردم
like : 15
com : 20
part 3
میچا«خ..خوشبختم..م.میشه..پارتنر هم باشیم؟
نامردد..نیشگون ریزی از پهلوش گرفتم ک زد رو پام..یاا..تو از پشت ب من خنجر زدیی
حالا من موندمو یه یونگی که مردم از صد متر دور تر سرمایی ک ازس میادو حس میکنن..آب دهنمو قورت دادم..و آروم نشستم روی صندلی جلوییه یونگی
میسو«ف..فک کنم فقط..منو تو موندیم
جدا امروز روز بدیه..این تقاص کدوم گناهمههه
_دخترک نمیدونست این تقاص هیچ گناهش نیست،بلکه یه موهبت یا یه شروع جدید از همون بوداییه که میپرستتش
یونگی«هوم.
خیلی سرد رفتار میکرد ک جیهوپ زد ب پشتش و بغلش کرد
مین یونگی هم میزاره کسی بغلش کنه؟
گارسون اومد و سفارشامونو گرفت،کلی چیزای خوشمزه داشت که منم میخواستم همشونو تست کنم برای همین تحمل نکردم
«جیهوپ ویو»
دخترا همشون از یونگی میترسیدن ولی واقعا اونا نمیدونستن کی پشت این نقابه سرده..تو همین فکرا بودم که پیامی برای گوشیم اومد،از طرف میسوعه؟باز چی میخای دختر؟متن پیامو باز کردم و نتونستم خندمو کنترل کنم
_یااا..اوپاا..اینجا همچیش خوبهه..یبار دیگه میایمو همشونو میخورممم..اونم با حساب تووو
زدم زیر خنده که نگاهی بهم انداخت
«میسو ویو»
خندش نشون دهنده این بود که پیاممو خونده و حالا نوبت شیطونیه
میسو«اوپا چیشده؟نکنه دوست دختر داری؟
هوپی«نه نه..دوست دختر ک از من برنمیاد ولی یه خوابالوی همیشه گشنه بهم پیام داده..
خنده ای کردم ک اینجوری خطابم کرد
میسو«که اینطور..
سون دول«خب..بیاید باهم آشنا شیم..
میچا«عمم..خب من میچا هستم و اینام میسو و مین جه هستن..
سون دول«خوشبختم
مین جه و میسو«خوشبختیم..
بالاخره این قرار مسخره تموم شد و من خوشحال تر از همیشه برگشتم خونه..ساعت 4 بود؟حوصلم بشدتتت نابود بود پس با همون لباسای توی تنم رفتم بیرون و یه بستنی خوردم..یادم افتاد هیچی لباس ندارم پس سریع سمت پاساژ و میشه گفت کل پاساژ رو درو کردم..نگاهی به ساعت انداختم..9 شبه؟سمت خونه راه افتادم و اصلا وقا نمیشد چیزی درست کنم پس نودلمو آماده کردم و شروع به خوردنش کردم..بعدش سمت پارک محلمون رفتم و روی تاب نشستم..باد خنکی میوزید و ماه بیشتر از همیشه میدرخشید..چشمامو بستم و فقط تاب میخوردم
like : 15
com : 20
۵.۸k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.