نمیدونم چرا دلم نمیخواد از اینجا برم درحالی که جین با من

نمیدونم چرا دلم نمیخواد از اینجا برم درحالی که جین با من اصلا خوب رفتاد نمیکنه..در اتاق باز شد و جین اومد داخل--سرمو پایین انداختم..بعد از دعوای دیشب دلم نمیخواد توچشاش نگاه کنم.
به سمتم اومد..
جین: باید باهات صحبت کنم.
مین: درباره چی؟
جین: تو چشام نگاه کن.
مین: اذیتم نکن...
چونمو گرفت و سرمو بالا اورد که باهم چشم تو چشم شدیم...
جین: دارم میفرستمت بری
جین: قراره بری خدمتکار یه عمارت بشی..
صدای چند نفر از حیاط اومد که سرمو برگردوندم و به اون چند نفر خیره شدم..
جین: ظاهرن رسیدن..
جین: بیا پایین..
بغضم گرفت...چشمامو مالیدم و چند بار پلک زدم..
رفتم سمت در و نفسی عمیق کشیدم..درو باز کردم و از اتاق بیرون اومدم که جینم پشت سرم اومد..
اون سریع از پله ها پایین رفت که منم اروم پشت سرش حرکت کردم.
به پایین که رسیدیم_چندتا مردی که لباسای سیاهی پوشیده بودن نگاهشون به سمت من جلب شد..
مرد¹: همینه؟
جین: اره.
مرد¹:ببرینش توی ماشین.
دوتا مرد به سمتم اومدن...
مین: وایسید...
برگشتم و برای اخرین بار به صورت بی احساس جین نگاهی کردم.
مین: خدافظ---
همراه اون دوتا مرد به حیاط رفتیم و سوار ماشینی شدیم...چند مین بعد ماشین حرکت کرد'
دیدگاه ها (۰)

هراحساس خوبی نداشتم..مرد¹:بدن خوبی داری.مین: چ..چیمرد¹: قطعا...

کاترین: چه طور دلت اومد بفرستیش به پورن سایت(اسمشو از خودم د...

چیاز عصبانیت دستامو مشت کردم..اومم قرار عواقب کارتو ببینی می...

دستشو#ارباب_خشن [پارت²⁹]جین ویو^^همراه کاترین رفتیم پیش بچه ...

نصف پارت (پارت۴۷)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط