گاهی پر از حرفی اما نمی دانی از کجا باید شروع کنی

گاهی پر از حرفی اما نمی دانی از کجا باید شروع کنی...
گاهی وقت ها کاری از کتاب های روی میز و حرف های شاعرانه اطرافیانت هم بر نمی آید
گاهی باید خاطراتت را هر طور که شده از گوشه و کنار ذهنت جمع و جور کنی
باید دوباره برگردی به روزهای دور و به عطرهای بهار نارنجی که هر صبح پشت پنجره انتظارت را می کشیدند...
ویا کمی عقب تر....
به همان روزهایی که هیچ دریایی رنگ هیچ اسکله ای به خود من دیده بود....
و هیچ جاده ای هنوز طعم همسفر شدن با غریبه ای رو نمی دانست.
گاهی باید به یاد بیاوری تعداد روزهایی را که پشت پنجره دعا خواندی باران ببارد... طوفان شود تا تمام جاده ها را ببندد و نفر بهانه پیدا کنی و بگویی نگرانی....

گاهی باید قبول کنی خاطرات آنقدرها هم بی رحم نیستند بلکه بهترین راهند برای وقتهایی که پر از حرفی....

تو را می برند به دنیایی پر از روزهای مابو تکرار نشدنی, همان روزهایی که یک ساحل را برای همیشه از آن تو کرد تا جرأت پیدا کنی و تمام روزهای بارانی ات را کنارش بسازی .

گاهی به خودت میایی و می بینی که چند سالی هست و می بینی که چند سالی هست از تمام خاطراتش دور شده ای اما هنوز آن ساحل را به نام همان خاطراتش می شناسی.
دیدگاه ها (۳)

اوائل اینطور نبود که ...اوائل عاشقانه هایم را برای تو می سرو...

ﺁﻫـــــــــﺎﯼ ﺍﻭﺱ ﮐﺮﯾـــــــــــــﻢ !!!ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﮕﻢ ﻫﯿﭽﮑﺪﻭﻡ ﺍﺯ...

ه هیـچکَسـ اِعتِمـاد نَکُن‍بِه هیـچکَسـ وابَسـته نَشـوهمه‍ و...

هر کسی شاید یه آهنگ داشته باشه که مدت هاست نمی تونه اون رو گ...

رسم زندگی

_درخت باشم ... یک‌ گوشه ی این دنیای بزرگ افتاده باشم تنهای ت...

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۱۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط