بله
𝕔𝕦𝕣𝕚𝕠𝕤𝕚𝕥𝕪
𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣:²
𝕡𝕒𝕣𝕥:⁶
"بله؟"
"دفتر حقوقیه هان الیزا؟"
"بفرمایید"
"میتونم با خانم هان صحبت کنم؟"
"اسمتون رو بگین لطفا"
"اسم من مهم نیست.."
"نمیشه جناب"
"خانم محترم، من با خانم هان کار دارم نه شما"
"آقای... بزارید ازشون بپرسم"
"خوبه"
از جاش بلند شد، به طرف اتاق الیزا رفتو در زد.
"بیا تو":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"خانم هان یک شخصی زنگ زدن گفتن باهاتون کار دارن"
"اسمشو نگفت؟":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"بهشون گفتم ولی گفتن مهم نیست"
یکم فکر کردو گفت:
"وصلش کن":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"چشم"
از اتاق بیرون رفت، درو بستو به سمت میز خودش رفت
"الان وصلتون میکنم"
"سریعتر"
تلفن اتاق زنگ خوردو الیزا گوشیو برداشت.
"بفرمایید":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"خانم هان؟"
"عمرتون؟":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒[مشخصه خودم خیلی اعصاب ندارم؟]
"بابت یه مشکله حقوقی تماس گرفتم"
"بله وقتی به دفتر من زنگ زدین قطعا یه مشکله حقوقی وجود داره. مشکل چیه؟":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"تعریفه کارتونو شنیدم ولی نشنیده بودم بیاعصاب باشین"
"باغریبههاکنار نمیام. بهتره اسمتون رو بدونم":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"نیازی...."
"نیازه":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
".... چوی سونگهیون"
"خب مشکلتون چیه؟":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"....."
𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣:²
𝕡𝕒𝕣𝕥:⁶
"بله؟"
"دفتر حقوقیه هان الیزا؟"
"بفرمایید"
"میتونم با خانم هان صحبت کنم؟"
"اسمتون رو بگین لطفا"
"اسم من مهم نیست.."
"نمیشه جناب"
"خانم محترم، من با خانم هان کار دارم نه شما"
"آقای... بزارید ازشون بپرسم"
"خوبه"
از جاش بلند شد، به طرف اتاق الیزا رفتو در زد.
"بیا تو":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"خانم هان یک شخصی زنگ زدن گفتن باهاتون کار دارن"
"اسمشو نگفت؟":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"بهشون گفتم ولی گفتن مهم نیست"
یکم فکر کردو گفت:
"وصلش کن":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"چشم"
از اتاق بیرون رفت، درو بستو به سمت میز خودش رفت
"الان وصلتون میکنم"
"سریعتر"
تلفن اتاق زنگ خوردو الیزا گوشیو برداشت.
"بفرمایید":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"خانم هان؟"
"عمرتون؟":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒[مشخصه خودم خیلی اعصاب ندارم؟]
"بابت یه مشکله حقوقی تماس گرفتم"
"بله وقتی به دفتر من زنگ زدین قطعا یه مشکله حقوقی وجود داره. مشکل چیه؟":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"تعریفه کارتونو شنیدم ولی نشنیده بودم بیاعصاب باشین"
"باغریبههاکنار نمیام. بهتره اسمتون رو بدونم":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"نیازی...."
"نیازه":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
".... چوی سونگهیون"
"خب مشکلتون چیه؟":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"....."
- ۱۷.۶k
- ۰۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط