دست از سرم بردار
𝕔𝕦𝕣𝕚𝕠𝕤𝕚𝕥𝕪
𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣:²
𝕡𝕒𝕣𝕥:⁴
"دست از سرم بردار":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"کوچولوم من معذرت میخوا اما م...":...
دستاشو رو گوشش گذاشتو جیغ زد.
"نمیخوام توضیح بدی. فقط برو...":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
با چشمایی که توش اشک جمع شده بود بهش نگاه کرد.
"خواهش میکنم... نزار.. بیشتر بهت.. وابسته بشم جئون...":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
اشکاش ریختن. از خستگی روی زمین نشست. خسته شده بود؛ خیلی زیاد...
جئون لبخند کمرگی زدو به سمت الیزا حرکت کرد، روی زانوهاش نشستو الیزا رو تو آغوش بزرگش گرفت.
"شاید بهتر زود قضاوت نکنی. الیزا من...":𝕜𝕠𝕠𝕜
دستاشو از روی گوشهاش برداشتو دور گردن جئون حلقشون کرد. به چشماش نگاه کردو گفت:
"ازت خواهش میکنم.. بزار تو بغلت آروم بگیرم.. لطفا!..":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
لبخند کمرگی زدو گفت:
"تنها کسی که حق داری اشکاتو بخاطرش بریزی منم الیزا!.. من!...":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
شاید بهطور ناخودآگاه لبخندی روی لباش نشست. اما اون بغل بهتر از هر چیزه دیگهای آرومش کرد.. با اینکه...
با صورتی عرق کردهوچشمایی گریون از خواب بیدار شدو نشست.
خنده عصبی کردو دستاشو داخل موهاش فرو برد.
"لعنتی... کابوسا، دست از سرم، برنمیدارن..":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
به قوطی قرص آرام بخش نگاه کرد. قوطیو آبو از روی میز برداشت، در قوطیو باز کردو قرصو با آب قورت داد.
"تنها کسی که حق داری اشکاتو بخاطرش بریزی منم الیزا!.. من!...
یادم میمونه جئون... یادم میمونه...":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣:²
𝕡𝕒𝕣𝕥:⁴
"دست از سرم بردار":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"کوچولوم من معذرت میخوا اما م...":...
دستاشو رو گوشش گذاشتو جیغ زد.
"نمیخوام توضیح بدی. فقط برو...":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
با چشمایی که توش اشک جمع شده بود بهش نگاه کرد.
"خواهش میکنم... نزار.. بیشتر بهت.. وابسته بشم جئون...":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
اشکاش ریختن. از خستگی روی زمین نشست. خسته شده بود؛ خیلی زیاد...
جئون لبخند کمرگی زدو به سمت الیزا حرکت کرد، روی زانوهاش نشستو الیزا رو تو آغوش بزرگش گرفت.
"شاید بهتر زود قضاوت نکنی. الیزا من...":𝕜𝕠𝕠𝕜
دستاشو از روی گوشهاش برداشتو دور گردن جئون حلقشون کرد. به چشماش نگاه کردو گفت:
"ازت خواهش میکنم.. بزار تو بغلت آروم بگیرم.. لطفا!..":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
لبخند کمرگی زدو گفت:
"تنها کسی که حق داری اشکاتو بخاطرش بریزی منم الیزا!.. من!...":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
شاید بهطور ناخودآگاه لبخندی روی لباش نشست. اما اون بغل بهتر از هر چیزه دیگهای آرومش کرد.. با اینکه...
با صورتی عرق کردهوچشمایی گریون از خواب بیدار شدو نشست.
خنده عصبی کردو دستاشو داخل موهاش فرو برد.
"لعنتی... کابوسا، دست از سرم، برنمیدارن..":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
به قوطی قرص آرام بخش نگاه کرد. قوطیو آبو از روی میز برداشت، در قوطیو باز کردو قرصو با آب قورت داد.
"تنها کسی که حق داری اشکاتو بخاطرش بریزی منم الیزا!.. من!...
یادم میمونه جئون... یادم میمونه...":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
- ۱۶.۶k
- ۰۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط