به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد

به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛
به من گفت: نرو که بن بسته! گوش نکردم، رفتم.
وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!!!
دیدگاه ها (۱)

💫 میگن با هرکسی دوست بشی شکل وفرم اونو میگیری فکرشوبکن اگه ب...

🍂 🍃 چو قناری به قفس؟؟؟یا چو پرستو به سـفر؟؟؟هیچ یک!!!! ...

خواهر که داشته باشی یعنی دوتا مامان داریخواهر که داشته باشی ...

جنس نامرغوب بیخ ریش صاحب می‌شودآه آقا روی دستم مانده حالا «ب...

ای کاش پستچی بودم وهر صبح حال خوب می‌بردم برای آدم ها.هربار ...

p2

#invisiblelovePart_2رفتم در رو باز کردمیه بسته پشت در بود ، ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط