چند پارتی جیهوپ
چند پارتی جیهوپ
نام:وقتی مافیایی و میدوزدیش
ویو جیهوپ
با سردرد بدی از خواب بیدار شدم دیدم یک دختر بالا سرم نشسته دقت که کردم دیدم این همون دختریه که توی بار دیدمش از جام پاشدم و وایسادم
جیهوپ:چرا من رو آوردی اینجا(عصبی)
ا.ت:نمیتونم فعلا بهت بگم
جیهوپ:یعنی چی که نمیتونی بگی(داد.عصبی)
ا.ت:هی سر من داد نزنا احتمالا من رو میشناسی دیگه میدونی که چه کارایی ازم بر میاد پس انقدر دست کمم نگیر و انقدر سرم داد نزن وگرنه احتمال زنده بودنت کم میشه
راستش وقتی این حرف رو زد ازش ترسیدم
هیچ چیزی نگفتم و سوکوت کردم
ا.ت:جیهون(زیر دست ا.ت)
جیهون:بله خانم
ا.ت:برو به آجوما بگو براش غذا بیاره
جیهون:چشم
اون پسره رفت بیرون
ا.ت:من میرم بیرون و از جات تکون نمیخوری فهمیدی(جدی)
جیهوپ:ب.بله
ا.ت:خوبه
دختره از اتاق رفت بیرون چقدر وقتی جدی میشه ترسناک میشه ایییی وایییی گوشیم کجاست؟چرا تو جیبم نیست ؟ حتمی نگرانم شدن بیخیال این حرفا شدم و دراز کشیدم که کم کم چشمام گرم خواب شد
ویو ا.ت
از اتاقش اومدم بیرون خوب الان که آوردمش اینجا چطوری بهش اعتراف کنم؟
اون که ازم ترسیده به احتمال زیاد ازم متنفر شده اوفففف این چکاری بود که کردی ا.ت احمقققق خاک تو اون سرت کنن ... آها باید کم کم بهش نزدیک بشم و باهاش مهربون باشم آره اینطوری خوبه رفتم پیش آجوما تو آشپز خونه ...........ادامه دارد
(شرایط پارت بعدی:۱۶ لایک💕)
نام:وقتی مافیایی و میدوزدیش
ویو جیهوپ
با سردرد بدی از خواب بیدار شدم دیدم یک دختر بالا سرم نشسته دقت که کردم دیدم این همون دختریه که توی بار دیدمش از جام پاشدم و وایسادم
جیهوپ:چرا من رو آوردی اینجا(عصبی)
ا.ت:نمیتونم فعلا بهت بگم
جیهوپ:یعنی چی که نمیتونی بگی(داد.عصبی)
ا.ت:هی سر من داد نزنا احتمالا من رو میشناسی دیگه میدونی که چه کارایی ازم بر میاد پس انقدر دست کمم نگیر و انقدر سرم داد نزن وگرنه احتمال زنده بودنت کم میشه
راستش وقتی این حرف رو زد ازش ترسیدم
هیچ چیزی نگفتم و سوکوت کردم
ا.ت:جیهون(زیر دست ا.ت)
جیهون:بله خانم
ا.ت:برو به آجوما بگو براش غذا بیاره
جیهون:چشم
اون پسره رفت بیرون
ا.ت:من میرم بیرون و از جات تکون نمیخوری فهمیدی(جدی)
جیهوپ:ب.بله
ا.ت:خوبه
دختره از اتاق رفت بیرون چقدر وقتی جدی میشه ترسناک میشه ایییی وایییی گوشیم کجاست؟چرا تو جیبم نیست ؟ حتمی نگرانم شدن بیخیال این حرفا شدم و دراز کشیدم که کم کم چشمام گرم خواب شد
ویو ا.ت
از اتاقش اومدم بیرون خوب الان که آوردمش اینجا چطوری بهش اعتراف کنم؟
اون که ازم ترسیده به احتمال زیاد ازم متنفر شده اوفففف این چکاری بود که کردی ا.ت احمقققق خاک تو اون سرت کنن ... آها باید کم کم بهش نزدیک بشم و باهاش مهربون باشم آره اینطوری خوبه رفتم پیش آجوما تو آشپز خونه ...........ادامه دارد
(شرایط پارت بعدی:۱۶ لایک💕)
- ۱۱.۱k
- ۰۸ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط