ددی خوناشام من
#ددی خوناشام من
پارت: هجدهم
ویو کوک
دیدم فقط شیش نفرن..ما بیست نفر بودیم..اینجوری کارمون راحت تره
کوک: وقتشه
یونگی: حملهههه(داد)
بهشون حمله کردیم...یونگی به من تکیه کرده بود منم به اون.
داشتیم همدیگه رو میزدیم که دیدم سانا داره به خودش میپیچه...رفتم سمتش
سانا: نههههه نیااااا کوکککککک(جیغ)
سوهول میخاست بهم حمله کنه که یونگی یه تیر زد به پاش
سریع دویدم سمت سانا...دیدم داره گریه میکنه
کوک: سانا...حالت خوبه؟
سانا: بچ...بچم..(بیهوش شد)
کوک: سانا...ساناااا(داد و نگران)
سریع سانا رو براید بغل کردم
کوک: یونگی حواست باشه.
رفتم سمت ماشین...سریع روشنش کردم و تا جایی که میتونستم سریع میرفتم..
رسیدم به بیمارستان
کوک: پرستاررر(داد)
پرستارا میخاستن بیرونم کنن ولی وقتی سانارو دیدن سریع بردنش اتاق....
الان نیم ساعته خبری از دکترا نیس..
یهو دکتر اومد بیرون..
دکی: متاسفم(ناراحت)
کوک: چی(شکه)
دکی: بچه سقط شده
کوک: نه..سانا...سانا حالش خوبه(بغض)
دکی: بله...فقط چون به شکمش ضربه خورده باید نیم ساعت دیگ عملش کنیم
کوک: چشم(بغض)
دکی: پسرم..ناراحت نباش...شما میتونین دوباره بچه دار شین
کوک: ممنون
دکتر رفت اتاق عمل...منم رفتم پول عمل رو دادم.
الان وقتش بود...باید عمل بشه..
«پرش زمانی به دوساعت بعد»
تو فکر بودم که دیدم سانا رو یه تخت بود و داشتن به سمت یکی از اتاقا میبردنش
کوک: دکتر...حالش خوبه
دکی: بله...فقط باید یه هفته تو بیمارستان بمونه
کوک:....
خماری
لایکو کامنت یادتون نره 🦋💕🎀🫡
پارت: هجدهم
ویو کوک
دیدم فقط شیش نفرن..ما بیست نفر بودیم..اینجوری کارمون راحت تره
کوک: وقتشه
یونگی: حملهههه(داد)
بهشون حمله کردیم...یونگی به من تکیه کرده بود منم به اون.
داشتیم همدیگه رو میزدیم که دیدم سانا داره به خودش میپیچه...رفتم سمتش
سانا: نههههه نیااااا کوکککککک(جیغ)
سوهول میخاست بهم حمله کنه که یونگی یه تیر زد به پاش
سریع دویدم سمت سانا...دیدم داره گریه میکنه
کوک: سانا...حالت خوبه؟
سانا: بچ...بچم..(بیهوش شد)
کوک: سانا...ساناااا(داد و نگران)
سریع سانا رو براید بغل کردم
کوک: یونگی حواست باشه.
رفتم سمت ماشین...سریع روشنش کردم و تا جایی که میتونستم سریع میرفتم..
رسیدم به بیمارستان
کوک: پرستاررر(داد)
پرستارا میخاستن بیرونم کنن ولی وقتی سانارو دیدن سریع بردنش اتاق....
الان نیم ساعته خبری از دکترا نیس..
یهو دکتر اومد بیرون..
دکی: متاسفم(ناراحت)
کوک: چی(شکه)
دکی: بچه سقط شده
کوک: نه..سانا...سانا حالش خوبه(بغض)
دکی: بله...فقط چون به شکمش ضربه خورده باید نیم ساعت دیگ عملش کنیم
کوک: چشم(بغض)
دکی: پسرم..ناراحت نباش...شما میتونین دوباره بچه دار شین
کوک: ممنون
دکتر رفت اتاق عمل...منم رفتم پول عمل رو دادم.
الان وقتش بود...باید عمل بشه..
«پرش زمانی به دوساعت بعد»
تو فکر بودم که دیدم سانا رو یه تخت بود و داشتن به سمت یکی از اتاقا میبردنش
کوک: دکتر...حالش خوبه
دکی: بله...فقط باید یه هفته تو بیمارستان بمونه
کوک:....
خماری
لایکو کامنت یادتون نره 🦋💕🎀🫡
- ۶.۲k
- ۲۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط