ددی خوناشام من

#ددی خوناشام من

پارت: نوزدهم

ویو سانا

وقتی چشمامو باز کردم...تو بیمارستان بودم...کوک کنارم بود دستمو گرفته بود و خابیده بود..
ولی...بچم..هق...خدا لعنتش کنه...
یهو کوک بلند شد

کوک: سانا...گریه نکن...همه چی درست میشه(بغض)
سانا: چطور میتونم کوک...اون..بچمو کشت..هق..هق

کوک آروم بغلم کرد...

کوک: سانا...ما هنو جوونیم...میتونیم دوباره بچه دار شیم
سانا: اوهوم(بغض)...کی میریم خونه
کوک: پنج روز دیگ
سانا: نمیشه زودتر بریم
کوک: دکتر گفت باید بمونی
سانا: هق...من نمیخام...هق
کوک: چرا دلت نمیخاد
سانا: چون داداشم تو این بیمارستان کشته شد(جیغ، گریه)
کوک: چی(متعجب)
سانا: وقتی هنو نرفته بودم پرورشگاه....داداشم مریض بود...باید عمل میشد..عملش کردیم..از اتاق عمل اومدن بیرون...ولی..یکی به بیمارستان حمله کرده بود..و همه رو میکشت...ولی ما فرار کردیم...هق...هق..کار سوهول بود...
کوک: کشتمش
سانا: چی
کوک: اون بچه ی منو کشت...منم اونو کشتم

«پرش زمانی به بعد از اینکه سانا مرخص شد»

امروز برمیگردیم خونه...
بازم اون حس لعنتی اومد سراغم..
داشتم میرفتم بالا که
افتادم و مردم
خماریی
ببخشید کم شد
بچه ها پارت 20 اسمات داره...هرکی خاس تو پی بگه براش بفرسم
لایکو کامنت یادتون نره 🎀💕🦋
دیدگاه ها (۴۲)

بچه ها اگ تونستین مخمو بزنین فردا چهار پارت میزارم.. امروز خ...

ددی خوناشام من پارت: بیست و دومویو ساناکوک خیلی خوشحال بود.....

#ددی خوناشام من پارت: هجدهمویو کوکدیدم فقط شیش نفرن..ما بیست...

کاش براتون مهم بودم

رمان j_k

وقتی بهت خیانت می‌کنه و .... ۱/۲ ویو هستی سلامم من هستی هستم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط