آت
بازم یه روز دیگه
مادر آت: دختره هرزه زود باش بهتره امروز خرابکاری نکنی مهمونای مهمی داریم
آت:باشه
پدر آت: بریم عزیزم
با ماشین رفتن اما من باید پیاده برم زندگی خیلی سخته
وقتی رسیدم شروع کردم به تمیز کردن که یهو هفت نفر اومدن داخل
چه کراشن... آت داری چی میگی عااااییی
بریم ادامه کار
نامجون
آقای لی (پدر آت)
مارو به بارش دعوت کرد اول کاری یه دختر خیلی کیوت بود همه پسرا مهوش شده بودن
نامجون :هه عشق در نگاه اول اونو مال خودمون میکنیم
ته:پایم
جی کی: چه کیوته
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.