سلطنت راز آلود

//سلطنت راز آلود//
ادامه پارت 19

الویز........احساس که او در قلبم کاشت همانند شکوفه گلی بود که در بیابانی خشک درحال رشت‌ بود
اما قبل از آن که گل فرست رشت پيدا کند از ریشه کنده شده

دیگر نه اجازه دیدنش را داشت نه اجازه فکر کردن بهش‌ چطور می‌توانست آن چشمایی و خاکستری را از ياد ببرد اما دیگر حتا به قولی که داده بود نمی‌توانست به کنار درياچه برود و جواب سوال آن فرد یا بده
نگاهی از توی به خودش انداخت اصلا شبیه دوشیزه جنگجوی که در طی این سال از خودش ساخته بود هیچ اثری نبود
لباسی به رنگ زرد طلایی که با طرح ستاره های نورانی و زیبایی موهایی آراسته که با گل برگ های سفید بسته شده بود و در آخر دستکش های سفید و توری که در دست هایش داشت
از او دوشیزه اشراف زاده که سال‌ها پيش از دست داده بود ازش گرفته‌ شده بود ملکه بیانکا درحال نگریستن زیبایی آن دوشیزه بود
و این اصلا چیزی نبود که می‌خواست
م/بیانکا : تو خیلی زیبایی و مطمئن شاهزاده حتما ازت خوشش میاد نگران نباش
الویز با چهره خنثی و جدی به سمتش برگشت و با قاطعیت گفت
الویز : من به پسندیده شدن توسط کسی احتیاج ندارم
م/بیانکا : شايد قبل از این نداشتی ولی تو داری با پادشاه کشور ازدواج میکنی و مجبور که مورد پسند اون باشی
الویز....حالا که من ملکه ام پس قدرت رو بهتون نشون میدم نمیزارم تهدیدم کنيد اگر من ملکه بشم پس قدرت دست منه پیرزنه خرفت فکر کرده میتونه منو بترسونه
با خنده ساختگی خطاب به ملکه گفت
الویز : گستاخی من را ببخشید ولی میتوانید من را تنها بزاری آخه خیلی خسته شدم
لحن اش کاملا دستوری بود و ملکه هم متوجه آن شده و با اخم‌ های درهم گره خورده فقد به تکان داد سرش اکتفا کرد و از اقامت گاه خارج شد،


اسلاید ها لباس دستگش و مدل موی الویز
دیدگاه ها (۰)

// سلطنت راز آلود//پارت 20تمام قصر در شور و شوق انتخاب همسر ...

//سلطنت راز آلود//پارت 21دوباره صاف ایستاد که نگاهش در نگاه ...

//سلطنت راز آلود//پارت 19با نگریستن در چشمانت از خود بی خود ...

//سلطنت راز آلود//پارت 18م/بیانکا : این یه حکم سلطنتی و هیچ ...

My angel (part 14 )چند دقیقه ای میشد که محو فضای اطرافت شده ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط