سلطنت راز آلود
// سلطنت راز آلود//
پارت 20
تمام قصر در شور و شوق انتخاب همسر برای شاهزاده بودن
و تزئینات و تدارک های زیادی برای جشن گرفته شده بود همه برای برگذار آن جشن اشتیاقی فراوان داشت اند
اما کسانی که از این بازی قدرت متنفرم بودن شاهزاده و دوشیزه بودن که مجبور به آن ازدواج بودن
از اول صبح کنیز های برای آماده کردن آن دوشیزه مشغول بودن و او فقد به تنها احتمالی که داشت دل بسته بود این که شاید انتخاب نشود
لباسی به رنگه قرمز و دامن آستین ها پوفی کوتاه و دستکش های به رنگه لباس اش کفش های بلورین که همراه با هر قدمش بر رو سنگ های سرامیک سروصدایی زیادی ایجاد میکرد
موهای طلایی بلند اش که با طرح خواستی آراسته بودن و با مروارید های سفیدی زیبای اش را چندین برابر میکرد
و در آخر جواهرات با الماس های سفید و قرمز که اشراف بودن لباس اش را کامل کرده بود
.
دستانش را روی نرده های فلزی پله ها گذاشت بود و حال از بالا پله به مهمانی که جمعيتی زیادی در آن حضور داشتن نگاه میکرد [ اسلاید 2 ]
سرنوشت اش در یک آن تعقیر یافت که او را گم راه کرده بود به چه دلیل آن جا بود او را وارد چه بازی کرده بودن که حتا خودش هم خبر نداشت
با صدای کنیزی که اعلام حضور فری را یا صدای نسبتأ بلند گفت از افکارش بيرون اومد
..... دوشیزه ریتزو استلا
آن دوشیزه که اسمش برده شد از پله های پایین آمد و تعظيم کوتاهی کرد و همینطور که نگاهش روی شاهزاده بود کنارش ملکه میلانا نشست
حال نوبت او بود که اعلام حضور کند و وارد مهمانی شود
پالا پله ها ایستاد و منتظر شد کنیزی که آنجا ایستاد بود حضور او را اعلام کند
لحظه ای نفس را حبس کرد تا تسلطه بیشتر روی خودش داشت باشه
.....دوشیزه ریچی الویز
با شنیدن اسم اش دامنه لباس را با دستانش گرفت
به سمته پله های که تمام با فرش قرمز پوشانده شده بودن قدم برداشت با قدم های آروم و اما محکم به انتهای پله ها رسید همه افراد حاضر در آن مهمانی مات مبهوت مانده بود زیبایی آن دوشیزه برای هیچ کدام از آن ها قابل باور نبود الویز بخاطر نگاه همه مبهوت زیبایی بودن نیشخند کم رنگی روی لب نقش بسته
ولی با دیدن چهره آشنایی که در جایگاه پادشاهی نشسته بود مکث کوتاهی کرد
نمیتوانست به چشمایش اعتماد کند آب دهنش را قورت داد و با اعتماد به چشمانش دوباره به سمته شاهزاده که کمی بالاتر از بقیه روی صندلی نشست بود قدم برداشت
تقریبا به پایین پله های صندلی پادشاه رسید بود بدون آن که نگاهی را از چهره متعجب شاهزاده بگیرد روی زانوهایش کمی خم شد
سرش را بلند کرد و دوباره صاف ایستاد،
اسلاید ها به ترتیب بعد از اسلاید ۲
لباس جواهرات کفش دستکش و مدل موی الویز
پارت 20
تمام قصر در شور و شوق انتخاب همسر برای شاهزاده بودن
و تزئینات و تدارک های زیادی برای جشن گرفته شده بود همه برای برگذار آن جشن اشتیاقی فراوان داشت اند
اما کسانی که از این بازی قدرت متنفرم بودن شاهزاده و دوشیزه بودن که مجبور به آن ازدواج بودن
از اول صبح کنیز های برای آماده کردن آن دوشیزه مشغول بودن و او فقد به تنها احتمالی که داشت دل بسته بود این که شاید انتخاب نشود
لباسی به رنگه قرمز و دامن آستین ها پوفی کوتاه و دستکش های به رنگه لباس اش کفش های بلورین که همراه با هر قدمش بر رو سنگ های سرامیک سروصدایی زیادی ایجاد میکرد
موهای طلایی بلند اش که با طرح خواستی آراسته بودن و با مروارید های سفیدی زیبای اش را چندین برابر میکرد
و در آخر جواهرات با الماس های سفید و قرمز که اشراف بودن لباس اش را کامل کرده بود
.
دستانش را روی نرده های فلزی پله ها گذاشت بود و حال از بالا پله به مهمانی که جمعيتی زیادی در آن حضور داشتن نگاه میکرد [ اسلاید 2 ]
سرنوشت اش در یک آن تعقیر یافت که او را گم راه کرده بود به چه دلیل آن جا بود او را وارد چه بازی کرده بودن که حتا خودش هم خبر نداشت
با صدای کنیزی که اعلام حضور فری را یا صدای نسبتأ بلند گفت از افکارش بيرون اومد
..... دوشیزه ریتزو استلا
آن دوشیزه که اسمش برده شد از پله های پایین آمد و تعظيم کوتاهی کرد و همینطور که نگاهش روی شاهزاده بود کنارش ملکه میلانا نشست
حال نوبت او بود که اعلام حضور کند و وارد مهمانی شود
پالا پله ها ایستاد و منتظر شد کنیزی که آنجا ایستاد بود حضور او را اعلام کند
لحظه ای نفس را حبس کرد تا تسلطه بیشتر روی خودش داشت باشه
.....دوشیزه ریچی الویز
با شنیدن اسم اش دامنه لباس را با دستانش گرفت
به سمته پله های که تمام با فرش قرمز پوشانده شده بودن قدم برداشت با قدم های آروم و اما محکم به انتهای پله ها رسید همه افراد حاضر در آن مهمانی مات مبهوت مانده بود زیبایی آن دوشیزه برای هیچ کدام از آن ها قابل باور نبود الویز بخاطر نگاه همه مبهوت زیبایی بودن نیشخند کم رنگی روی لب نقش بسته
ولی با دیدن چهره آشنایی که در جایگاه پادشاهی نشسته بود مکث کوتاهی کرد
نمیتوانست به چشمایش اعتماد کند آب دهنش را قورت داد و با اعتماد به چشمانش دوباره به سمته شاهزاده که کمی بالاتر از بقیه روی صندلی نشست بود قدم برداشت
تقریبا به پایین پله های صندلی پادشاه رسید بود بدون آن که نگاهی را از چهره متعجب شاهزاده بگیرد روی زانوهایش کمی خم شد
سرش را بلند کرد و دوباره صاف ایستاد،
اسلاید ها به ترتیب بعد از اسلاید ۲
لباس جواهرات کفش دستکش و مدل موی الویز
- ۹.۶k
- ۳۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط