سناریو پارت ۵
سناریو پارت ۵
ویو ات.
وای خدا چرا من این کارو کردم ...
یه سکوت عجیبی بینمون بود تا اینکه زنگ خورده بود و باید به خونه میرفتم...
ته. خب باید بریم خونه *
حالت خجالتی*
ات . آره اره درسته
از دست شوعی داشتیم میومدیم بیرون که هیونجین مارو دید
نمیدونم چرا وقتی دیدی ما دو تایی از دست شوعی اومدیم بیرون یکم تعجب کرد....آخه ما کاری نکردیم
یهو دستمو گرفت و منو کشید به سمت خودش و از اون ور تهیونگ دستمو گرفته بود و داشتن منو به دو قسمت مساوی تقسیم میکردن
ات. هی چی کار میکنینن...اییییی
ته . ولش کنن...اون مل منه
هیونجین. کور خوندی ..
ات. بس کنینن من نمیتونم به دو قسمت تقسیم شممن خداا
ته . میشی...خوبم میشی
دستم عرق کرده بود و دستم تو دست تهیونگ لیز خورد و و دستم از دستش جدا شد و افتادم تو بغل هیونجین
تهیونگ نفهمید چطوری دستم ازش جدا شد
ات. آخ ببخشید
هیونجین. چیزه نه اشکالی نداره
ات از روی بدن هیونجین جدا شد
تهیونگ خیلی حسادت میکرد.
ات . خب دیگه باید بریم خونه
ازک هم دیگه جدا شدن
و از مدرسه خارج شدن
ات داشت پیاده راه خونه رو طی میکرد
وقتی رسید خونه اش سوار آسانسور شد . رفت سمت در خونش و کلید رو انداخت یهو چشمش به کفش های همسایه روبه رویی افتاد کاه دید رنگیه.....
خب دوستان اینم از این سناریو
امید وارم خوشتون اومده باشه
ویو ات.
وای خدا چرا من این کارو کردم ...
یه سکوت عجیبی بینمون بود تا اینکه زنگ خورده بود و باید به خونه میرفتم...
ته. خب باید بریم خونه *
حالت خجالتی*
ات . آره اره درسته
از دست شوعی داشتیم میومدیم بیرون که هیونجین مارو دید
نمیدونم چرا وقتی دیدی ما دو تایی از دست شوعی اومدیم بیرون یکم تعجب کرد....آخه ما کاری نکردیم
یهو دستمو گرفت و منو کشید به سمت خودش و از اون ور تهیونگ دستمو گرفته بود و داشتن منو به دو قسمت مساوی تقسیم میکردن
ات. هی چی کار میکنینن...اییییی
ته . ولش کنن...اون مل منه
هیونجین. کور خوندی ..
ات. بس کنینن من نمیتونم به دو قسمت تقسیم شممن خداا
ته . میشی...خوبم میشی
دستم عرق کرده بود و دستم تو دست تهیونگ لیز خورد و و دستم از دستش جدا شد و افتادم تو بغل هیونجین
تهیونگ نفهمید چطوری دستم ازش جدا شد
ات. آخ ببخشید
هیونجین. چیزه نه اشکالی نداره
ات از روی بدن هیونجین جدا شد
تهیونگ خیلی حسادت میکرد.
ات . خب دیگه باید بریم خونه
ازک هم دیگه جدا شدن
و از مدرسه خارج شدن
ات داشت پیاده راه خونه رو طی میکرد
وقتی رسید خونه اش سوار آسانسور شد . رفت سمت در خونش و کلید رو انداخت یهو چشمش به کفش های همسایه روبه رویی افتاد کاه دید رنگیه.....
خب دوستان اینم از این سناریو
امید وارم خوشتون اومده باشه
۲.۹k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.