سناریو پارت ۶
سناریو پارت ۶
ویو ات. اون کفشا برای من آشنا بود ولی نمیدونستم کجا دیدیمش
ولی اون رنگ هایی که روی کفش ریخته، همون رنگیه که رو تهیونگ ریخته شده بود....
بخیال شدم و رفتم تو خونم و لباسامو عوض کردم و یه حموم حسابی کردم و اومدم بیرون و داشتم به تهیونگ فکر میکردم
رفتم ناهارمو خوردم
هوففف چقدر تکلیف دارم
تکلیفامو نوشتم و شاممو خوردم و خوابیدم و به گربم که اسمش یوکی بود بهش رسیدم و واسش غذا ریختم و رفتم خ ابیدم
پرش زمانی صبح.
مثل همیشه یوکی منو بیدار میکنی
میاد رو تختم د خودشو میماله به من تا بهش غذا بدم
یوکی رو بلند کردم و رفتم بهش غذا دادام و لباسامو پوشیدم
کیفمو برداشتم و درو باز کردم و فهمیدم همسایه روبروییم درو باز کرده
ینی کی میتونه باشه پشتم به در همسایه روبه رویی بود که دستای یکی رو از پشت حص کردم که داشت منو از پشت بغل میکرد و خیلی سفت این کارو انجام داد
خیلی ترسیده بودم
و دیدیم که .. بله تهیونگه
ات . آه تهیونگ..
ته .سلام ات. اینو گفت منو ول کرد .
ات . سلام تهیونگ ..چه جالب منو تو اتفاقی همسایه شدیم
ته . آره خیلی خوبه..
خب بنظرت نمیخوای بریم دانشگاه
ات . آره اره باید بریم
ته. فقط یه چیزی....
ات. چیشده؟
ته. من تکلیفامو ننوشتم
ات. چی .... چرا ننوشتی؟!
ته. نمیدونم.....واسم مینوسی؟
ات . آخه مدرسه دیر میشه.... مهم نیست بیا بریم خونه ی من سریع مینوسم واست
ته. نه نه نمیخواد
ات. میای یا نه!؟
ته. باشه باشه الان میام
ات . آفرین
واسش تکلیفاشو نوشتم ولی خیلی دیگه دیر شده بود ما باید ساعت ۶ مدرسه باشیم ولی الان ساعت ۸ شده و نریم مدرسه بهتر از اینه که بریم مدرسه
کوفتی تکلیف خیلی زیاد بود
تهیونگ . خب دستت درد نکنه ازت ممنونم
ات . کاری نکردم ولی الان بخوایم به مدرسه بریم دیگه دیر شده
ته. درسته
خب اینم از این پارت
اگه خب بود لطفا حمایت کنین
یادت نره سناریو هامون هنوز ادامه داره🙂
فقط چکن من نتم داره تموم میشه لف ندهید ممکنه چند روز فعالیت نکنم
ویو ات. اون کفشا برای من آشنا بود ولی نمیدونستم کجا دیدیمش
ولی اون رنگ هایی که روی کفش ریخته، همون رنگیه که رو تهیونگ ریخته شده بود....
بخیال شدم و رفتم تو خونم و لباسامو عوض کردم و یه حموم حسابی کردم و اومدم بیرون و داشتم به تهیونگ فکر میکردم
رفتم ناهارمو خوردم
هوففف چقدر تکلیف دارم
تکلیفامو نوشتم و شاممو خوردم و خوابیدم و به گربم که اسمش یوکی بود بهش رسیدم و واسش غذا ریختم و رفتم خ ابیدم
پرش زمانی صبح.
مثل همیشه یوکی منو بیدار میکنی
میاد رو تختم د خودشو میماله به من تا بهش غذا بدم
یوکی رو بلند کردم و رفتم بهش غذا دادام و لباسامو پوشیدم
کیفمو برداشتم و درو باز کردم و فهمیدم همسایه روبروییم درو باز کرده
ینی کی میتونه باشه پشتم به در همسایه روبه رویی بود که دستای یکی رو از پشت حص کردم که داشت منو از پشت بغل میکرد و خیلی سفت این کارو انجام داد
خیلی ترسیده بودم
و دیدیم که .. بله تهیونگه
ات . آه تهیونگ..
ته .سلام ات. اینو گفت منو ول کرد .
ات . سلام تهیونگ ..چه جالب منو تو اتفاقی همسایه شدیم
ته . آره خیلی خوبه..
خب بنظرت نمیخوای بریم دانشگاه
ات . آره اره باید بریم
ته. فقط یه چیزی....
ات. چیشده؟
ته. من تکلیفامو ننوشتم
ات. چی .... چرا ننوشتی؟!
ته. نمیدونم.....واسم مینوسی؟
ات . آخه مدرسه دیر میشه.... مهم نیست بیا بریم خونه ی من سریع مینوسم واست
ته. نه نه نمیخواد
ات. میای یا نه!؟
ته. باشه باشه الان میام
ات . آفرین
واسش تکلیفاشو نوشتم ولی خیلی دیگه دیر شده بود ما باید ساعت ۶ مدرسه باشیم ولی الان ساعت ۸ شده و نریم مدرسه بهتر از اینه که بریم مدرسه
کوفتی تکلیف خیلی زیاد بود
تهیونگ . خب دستت درد نکنه ازت ممنونم
ات . کاری نکردم ولی الان بخوایم به مدرسه بریم دیگه دیر شده
ته. درسته
خب اینم از این پارت
اگه خب بود لطفا حمایت کنین
یادت نره سناریو هامون هنوز ادامه داره🙂
فقط چکن من نتم داره تموم میشه لف ندهید ممکنه چند روز فعالیت نکنم
۴.۷k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.