عاشق رئیسم شدم♡پارت۲۵
عاشق رئیسم شدم♡پارت۲۵
۶صبح🌞
سوهی ویو:
صبح زود پاشدم دیدم لیا و مامان بزرگ خوابن
رفتم پایین صبحانه درست کردم و میز رو چیدم که لیا و مامان بزرگ اومدن پایین
لیا:اوووو ببین مادمازل چه کرده
مامان بزرگ: به به دستت درد نکنه دخترم لیا تو هم یه ذره یاد بگیر ببین
لیا:یاااا مامان بزرگ اوم موقعه که من درست میکنم تو کجایی ها؟؟
سوهی: ای بابا بسه صبحانه تون رو بخورید من برم حاظر شم لیا تو هم زود بیا
لیا:باچه(با دهن پر)
مامان بزرگ: با دهن پر حرف نزن دیگه اَه
لیا:اون ظرف مال کیه؟
سوهی: برای رئیسمه
لیا: وای وای وای برای رئیسشم غذا درست میکنه
سوهی: 😐😂
بعدش رفتم اتاقم حاظر شدم و سوار تاکسی شدم و رفتم شرکت
کوک ویو:
صبح با سردرد شدید بلند شدم فکر کنم دیشب بهم سرمازده یه قرص سرما خوردگی خوردم حاظر شدم و رفتم بیرون سوار ماشین شدم و بعد ۱۶ مین رسیدم ماشینم رو پارک کردم و رفتم داخل شرک همه تعزین میکردن دکمه آسانسور رو زدم بعد چند دقیقه سوار شدم و به اتاقم رفتم مشغول طراحی شدم بهد از یک ربع سردرد شدیدی گرفتم که سرم رو گزاشتم رو میز که کم کم خوابم برد
سوهی ویو:
از تاکسی پیاده شدم و رفتم داخل شرکت رفتم تو اتاقم از شیشه خواستم ببینم اومده یا نه دیدم پردَش رو کشیده ظرف غذا رو برداشتم ورفتم سمت اتاقش در زدم جواب نداد ترسیدم در رو باز کردم رفتم تو دیدم خوابیده
سوهی: قربان
دیدم جواب نداد ظرف رو گزاشتم رو میز رفتم دستمو گزاشتم روی پیشونیش دیدم داغ داغه
سوهی: قربان مریض شدید چقد داغی
دیدم چشاشو باز کرد و گفت
کوک:سرم خیلی درد میکنه
بعد غش کرد خیلی ترسیدم آخه خیلی داغ بود ولی داشت میلرزید دیگه بقض کرده بودم که تصمیم گرفتم زنگ بزنم تهیونگ
سوهی: الو تهیونگ/بقض و استرس
ته:چیشده سوهی خوبی؟
سوهی: تهیونگ حال کوک اصلا خوب نیس خیلی داغه از یطرفم داره میسوزه چیکار کنم/بقض و استرسی
ته:نگران نباش پیشش بمون منم الان میام/استرسی
سوهی: باشه
بعدشم قط کردم
سوهی: کوک تروخدا بیدارشو/گریه و استرسی
دیدم اصلا هیچ تکونی نمیخوره دیگه داشتم غش میکردم از استرس که تهیونگ اومد
ته:سوهی کوک چش شده؟
سوهی: نمیدونم اومدم دیدم سرش رو میزنع فکر کردم خوابه وقتی دست زدم به پیشونیش فهمیدم داغه/گریه
ته:خیلی خب باشه گریه نکن بیا ببریمش بیمارستان/استرسی
سوهی: بب اشه /گریه
بعد با ته کوک رو بردیم بیمارستان چند مین بود که توی اتاق دکتر بود و منو ته پشت در منتظرش بودیم
سوهی: هق هق اگه زودتر میومدم اینجوری نمیشد😭
ته:نگران نباش سوهی مطمئنم کوک زود خوب میشه تازه تقسیر تو نیست
بعد بغلم کرد منم بغلش کردم
سوهی: اگه خوب نشه چی😭😭
ته:نترس کوک قویه چیزیش نمیشه قول میدم
..........
شرایط پارت بعد: ۸لایک و۶کامنت🫰😄
۶صبح🌞
سوهی ویو:
صبح زود پاشدم دیدم لیا و مامان بزرگ خوابن
رفتم پایین صبحانه درست کردم و میز رو چیدم که لیا و مامان بزرگ اومدن پایین
لیا:اوووو ببین مادمازل چه کرده
مامان بزرگ: به به دستت درد نکنه دخترم لیا تو هم یه ذره یاد بگیر ببین
لیا:یاااا مامان بزرگ اوم موقعه که من درست میکنم تو کجایی ها؟؟
سوهی: ای بابا بسه صبحانه تون رو بخورید من برم حاظر شم لیا تو هم زود بیا
لیا:باچه(با دهن پر)
مامان بزرگ: با دهن پر حرف نزن دیگه اَه
لیا:اون ظرف مال کیه؟
سوهی: برای رئیسمه
لیا: وای وای وای برای رئیسشم غذا درست میکنه
سوهی: 😐😂
بعدش رفتم اتاقم حاظر شدم و سوار تاکسی شدم و رفتم شرکت
کوک ویو:
صبح با سردرد شدید بلند شدم فکر کنم دیشب بهم سرمازده یه قرص سرما خوردگی خوردم حاظر شدم و رفتم بیرون سوار ماشین شدم و بعد ۱۶ مین رسیدم ماشینم رو پارک کردم و رفتم داخل شرک همه تعزین میکردن دکمه آسانسور رو زدم بعد چند دقیقه سوار شدم و به اتاقم رفتم مشغول طراحی شدم بهد از یک ربع سردرد شدیدی گرفتم که سرم رو گزاشتم رو میز که کم کم خوابم برد
سوهی ویو:
از تاکسی پیاده شدم و رفتم داخل شرکت رفتم تو اتاقم از شیشه خواستم ببینم اومده یا نه دیدم پردَش رو کشیده ظرف غذا رو برداشتم ورفتم سمت اتاقش در زدم جواب نداد ترسیدم در رو باز کردم رفتم تو دیدم خوابیده
سوهی: قربان
دیدم جواب نداد ظرف رو گزاشتم رو میز رفتم دستمو گزاشتم روی پیشونیش دیدم داغ داغه
سوهی: قربان مریض شدید چقد داغی
دیدم چشاشو باز کرد و گفت
کوک:سرم خیلی درد میکنه
بعد غش کرد خیلی ترسیدم آخه خیلی داغ بود ولی داشت میلرزید دیگه بقض کرده بودم که تصمیم گرفتم زنگ بزنم تهیونگ
سوهی: الو تهیونگ/بقض و استرس
ته:چیشده سوهی خوبی؟
سوهی: تهیونگ حال کوک اصلا خوب نیس خیلی داغه از یطرفم داره میسوزه چیکار کنم/بقض و استرسی
ته:نگران نباش پیشش بمون منم الان میام/استرسی
سوهی: باشه
بعدشم قط کردم
سوهی: کوک تروخدا بیدارشو/گریه و استرسی
دیدم اصلا هیچ تکونی نمیخوره دیگه داشتم غش میکردم از استرس که تهیونگ اومد
ته:سوهی کوک چش شده؟
سوهی: نمیدونم اومدم دیدم سرش رو میزنع فکر کردم خوابه وقتی دست زدم به پیشونیش فهمیدم داغه/گریه
ته:خیلی خب باشه گریه نکن بیا ببریمش بیمارستان/استرسی
سوهی: بب اشه /گریه
بعد با ته کوک رو بردیم بیمارستان چند مین بود که توی اتاق دکتر بود و منو ته پشت در منتظرش بودیم
سوهی: هق هق اگه زودتر میومدم اینجوری نمیشد😭
ته:نگران نباش سوهی مطمئنم کوک زود خوب میشه تازه تقسیر تو نیست
بعد بغلم کرد منم بغلش کردم
سوهی: اگه خوب نشه چی😭😭
ته:نترس کوک قویه چیزیش نمیشه قول میدم
..........
شرایط پارت بعد: ۸لایک و۶کامنت🫰😄
۱۵.۰k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.