ویو کلارا
ویو کلارا
خدا من دیگه دوست ندارم...همه میگن تو بنده هاتو دوست داری پس چرا منو آنقدر عذاب میدی؟نمیبینی من دارم اذیت میشم؟چرا ازادم نمیکنی اشکام سرازیر شد کل بدنم از جای سوزن درد میکرد خدایا تو منو دوست نداری باهات قهرم...اون بادیگارد اومد و زنجیرارو بست به دست و پام و گفت تهیونگ گفته رفتم کنار پنجره و رو سکوش نشسته و به بیرون نگاه کردم مامانی الان حالت خوبه؟خیلی دلم برات تنگ شده برام غذای مسخره همیشگی رو آوردن و منم طبق معمول پرتش کردم رو زمین
=این زنجیر هارو باز کن
&ولی خانم...
شیشه و برداشتم و گرفتم رو دستم و شروع کردم به خط انداختن از بالای ساعد خون جاری شد رسیدم به رگم
=باز میکنی یااا
&خانم نکن وگرنه ارباب میکشتم
=پس این زهر مار هارو باز کن (عربده)
برام بازشون کرد و دستمو پانسمان کرد منم رفتم حیاط تا با دوست قدیمیم ملاقات کنم
=سلام پیشی قشنگم
خودشو مالوند بهم و به دستم نگاه کرد
=او...چیزی نیست فقط یکم میخواستم خودمو بکشم ( خنده)
بهم نگاه کرد اون بچه گربه یادم میاد که مامانش داشت بچه گربه هاشو میبرد که اینو انداخت تو خیابون یه ماشین داشت میومد منم سریع برش داشتم و بردم عمارت اسمشم گذاشتم لوسی همیشه براش غذا میبرم (عکسشو میزارم)
=مامان منم ولم کرده عین تو...دلم براش خیلی تنگ شده... لوسی تو تنها دوستمی اونا هیچکدوم منو درک نمیکنن تا بیام بگم چی تو دلمه با آرامبخش و زنجیر میان سراغم
اشکام سرازیر شد لوسی و بغل کردم
ویو تهیونگ
جین بهم زنگ زد...
خدا من دیگه دوست ندارم...همه میگن تو بنده هاتو دوست داری پس چرا منو آنقدر عذاب میدی؟نمیبینی من دارم اذیت میشم؟چرا ازادم نمیکنی اشکام سرازیر شد کل بدنم از جای سوزن درد میکرد خدایا تو منو دوست نداری باهات قهرم...اون بادیگارد اومد و زنجیرارو بست به دست و پام و گفت تهیونگ گفته رفتم کنار پنجره و رو سکوش نشسته و به بیرون نگاه کردم مامانی الان حالت خوبه؟خیلی دلم برات تنگ شده برام غذای مسخره همیشگی رو آوردن و منم طبق معمول پرتش کردم رو زمین
=این زنجیر هارو باز کن
&ولی خانم...
شیشه و برداشتم و گرفتم رو دستم و شروع کردم به خط انداختن از بالای ساعد خون جاری شد رسیدم به رگم
=باز میکنی یااا
&خانم نکن وگرنه ارباب میکشتم
=پس این زهر مار هارو باز کن (عربده)
برام بازشون کرد و دستمو پانسمان کرد منم رفتم حیاط تا با دوست قدیمیم ملاقات کنم
=سلام پیشی قشنگم
خودشو مالوند بهم و به دستم نگاه کرد
=او...چیزی نیست فقط یکم میخواستم خودمو بکشم ( خنده)
بهم نگاه کرد اون بچه گربه یادم میاد که مامانش داشت بچه گربه هاشو میبرد که اینو انداخت تو خیابون یه ماشین داشت میومد منم سریع برش داشتم و بردم عمارت اسمشم گذاشتم لوسی همیشه براش غذا میبرم (عکسشو میزارم)
=مامان منم ولم کرده عین تو...دلم براش خیلی تنگ شده... لوسی تو تنها دوستمی اونا هیچکدوم منو درک نمیکنن تا بیام بگم چی تو دلمه با آرامبخش و زنجیر میان سراغم
اشکام سرازیر شد لوسی و بغل کردم
ویو تهیونگ
جین بهم زنگ زد...
- ۸.۰k
- ۱۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط