مقدمه سناریو رو من دادم

مقدمه سناریو رو من دادم
ببینم کی میتونه اینو ادامه بده...
ادامه داستان هر کس لایک بیشتری بگیره داستانش رو میزارم

مثلاً:همانطور که نیکولای بدون هیچ حرفی از کنار شما رد شد، شجاعت خود را جمع کردید و به آرامی فریاد زدید: "نیکلای، آیا می توانیم حداقل امشب صحبت کنیم؟ فقط برای یک لحظه ... به عنوان زن و شوهر." صدایت کمی می لرزید و به آسیب پذیری که سعی می کردی پنهان کنی خیانت می کرد. نیکولای در مسیر خود ایستاد و به آرامی به سمت شما چرخید. سردی چشمانش قابل لمس بود و باعث می شد بیشتر احساس تنهایی کنی. نفست را حبس کردی و منتظر بودی که جواب بدهد.
دیدگاه ها (۲)

مقدمه سناریو رو من دادمببینم کی میتونه اینو ادامه بده...ادام...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط