🩸سلطنت بی پایان پارت ۴۶🩸
🩸سلطنت بی پایان پارت ۴۶🩸
پوشیدم سهون گفت نه خوب نیست اینو پوشیدم گفت عالی شدی
گفتم معلومه بعد رفتیم تو پارک نشستیم سهون رفت بستنی خرید 🍦🍦 آمد نشستیم خوردیم گفت همیشه آرزوم بود که تو رو میدا کنم و هر چی که خواستی برات برخم و امروز برآورده شد می خوام فردا که تهیونگ میاد دنبالت اینو بپوشی خندیدم گفتم باشه بعد از بستنی گاز گرفتم 🤭سهون خندید بستنی شو خورد بعد رفتیم تو ماشین نشستیم من به تهیونگ پیام دادم گفتم الان دیگه زنتون نمی شناسی که جواب پیام هامو نمیدی تهیونگ گفت من اگه تورو نشناسم باید بمیرم عشقم خوش گذشت گفتم آره خیلی جات خالی تهیونگ گفت ولی من اصلا خوب نخوابیدم کلأ خستم گفتم فردا باهم میریم پیش دکتر باشه تهیونگ گفت فقط بغلت بهم خواب میده گفتم واقعا که تهیونگ گفت چیا خریدید گفتم یه عالمه خوراکی سهون برام یه خرس گنده خریده اندازه خودم بعد گوشی خرید برام تهیونگ گفت اوه همشو نخوریا برام باید بدی گفتم البته من مگه چقدر جا دارم که اون همه خوراکی رو بخورم تهیونگ خندید گفت سرم درد میکنه گفتم چرا خوبی سرما نخوردی گفت منتظرتم که فردا ببینمت گفتم منم برو بخواب خوب میشی تهیونگ گفت توهم استراحت کن 😴 رفتم خوابیدم صبح که بیدار شودم لباسی که سهون خریده بود رو پوشیدم دیدم تهیونگ بیرون عمارته منتظر منه سهون گفت خوراکیان گذاشتم تو ماشین تهیونگ عروسکم خودم برات میارم گفتم ممنون سهون جونم😘 بعد رفتم بیرو تهیونگ اونجا بود پریدم ّغلش گفتم دلم برات تنگ شده بود تهیونگم منو محکم بغل کرد گفت من بیشتر نشستیم تو ماشین تهیونگ گفت لباست خیلی بهت میاد گفتم ممنون دیرو سهون خرید تهیونگ گفت میدونی این ۲روز خیلی برام بد بود گفتم چرا گفت چون پیشم نبودی ولی الان هستی بغلم کرد سرمو بوس کرد بعد رفتیم عمارت دست تهیونگ خیلی سرد بود رنگشم پریده بود گفتم چرا انقدر دستات سردِ تهیونگ گفت نمیدونم چند روز حال ندارم و می خوام بخوابم ولی خوابم نمیبره دستمو گذاشتم روی پیشونیش دیدم سرش خیلی داغِ گفتم مریض شُدی
تهیونگ لبخند زد گفت فکنم گفتم باید استراحت کنی تهیونگ گفت اما می خوام با تو باشم گفتم من پیشتم اما باید استراحت کنی 😷😠ا
پوشیدم سهون گفت نه خوب نیست اینو پوشیدم گفت عالی شدی
گفتم معلومه بعد رفتیم تو پارک نشستیم سهون رفت بستنی خرید 🍦🍦 آمد نشستیم خوردیم گفت همیشه آرزوم بود که تو رو میدا کنم و هر چی که خواستی برات برخم و امروز برآورده شد می خوام فردا که تهیونگ میاد دنبالت اینو بپوشی خندیدم گفتم باشه بعد از بستنی گاز گرفتم 🤭سهون خندید بستنی شو خورد بعد رفتیم تو ماشین نشستیم من به تهیونگ پیام دادم گفتم الان دیگه زنتون نمی شناسی که جواب پیام هامو نمیدی تهیونگ گفت من اگه تورو نشناسم باید بمیرم عشقم خوش گذشت گفتم آره خیلی جات خالی تهیونگ گفت ولی من اصلا خوب نخوابیدم کلأ خستم گفتم فردا باهم میریم پیش دکتر باشه تهیونگ گفت فقط بغلت بهم خواب میده گفتم واقعا که تهیونگ گفت چیا خریدید گفتم یه عالمه خوراکی سهون برام یه خرس گنده خریده اندازه خودم بعد گوشی خرید برام تهیونگ گفت اوه همشو نخوریا برام باید بدی گفتم البته من مگه چقدر جا دارم که اون همه خوراکی رو بخورم تهیونگ خندید گفت سرم درد میکنه گفتم چرا خوبی سرما نخوردی گفت منتظرتم که فردا ببینمت گفتم منم برو بخواب خوب میشی تهیونگ گفت توهم استراحت کن 😴 رفتم خوابیدم صبح که بیدار شودم لباسی که سهون خریده بود رو پوشیدم دیدم تهیونگ بیرون عمارته منتظر منه سهون گفت خوراکیان گذاشتم تو ماشین تهیونگ عروسکم خودم برات میارم گفتم ممنون سهون جونم😘 بعد رفتم بیرو تهیونگ اونجا بود پریدم ّغلش گفتم دلم برات تنگ شده بود تهیونگم منو محکم بغل کرد گفت من بیشتر نشستیم تو ماشین تهیونگ گفت لباست خیلی بهت میاد گفتم ممنون دیرو سهون خرید تهیونگ گفت میدونی این ۲روز خیلی برام بد بود گفتم چرا گفت چون پیشم نبودی ولی الان هستی بغلم کرد سرمو بوس کرد بعد رفتیم عمارت دست تهیونگ خیلی سرد بود رنگشم پریده بود گفتم چرا انقدر دستات سردِ تهیونگ گفت نمیدونم چند روز حال ندارم و می خوام بخوابم ولی خوابم نمیبره دستمو گذاشتم روی پیشونیش دیدم سرش خیلی داغِ گفتم مریض شُدی
تهیونگ لبخند زد گفت فکنم گفتم باید استراحت کنی تهیونگ گفت اما می خوام با تو باشم گفتم من پیشتم اما باید استراحت کنی 😷😠ا
۶.۵k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.