پارت ۱۰
پارت ۱۰
از زبان ات
ساعت۴
جونگکوک داشت تو اتاق کارش کاراشو میکرد منم حوصلم سر رفته بود پس رفتم یه کتاب برداشتم تا بخونم
جونگکوک ویو
امروز کارام زیاد بود پس رفتم تو اتاق کارم تا بهشون برسم
کم کم کارام داشت تموم میشد که تهیونگ زد و گفت که میخواد مهمونی بگیره و ما رو هم دعوت کرد و گفت که به جیمین داداش ات هم بگیم بیاد منم کارام تموم شده بود رفتم پایین که دیدم ات رو مبل خوابش برده خیلی کیوت شده بود بغلش کردم بردم گذاشتمش رو تخت و پتو انداختم روش اومدم بیرون در رو بستم و رفتم تو اتاقم و لباسام رو پوشیدم و رفتم کلاس نقاشیم و چند تا از وسایلا رو برداشتم تا بریم با ات نقاشی بکشم تو راه رفتن رفتم فروشگاه و وسایل دوکبوکی و نودل گرفتم تا برم غذا درست کنم
تو خونه
ات ویو
از خواب پاشدم جونگکوک نبود رفتم پایین جونگکوک داشت غذا درست میکرد رفتم از پشت بغلش کردم
جونگکوک : بیدار شدی چاگیا
ات : آره
جونگکوک : گشنته
ات : هوم آره
جونگکوک :صبر کن الان آماده میشه
جونگکوک برمیگرده و ات رو بغل میکنه
جونگکوک: ات باید بریم مهمونی تهیونگ دعوتمون کرده گفت به جیمینم بگو بیاد
ات : جدی ؟ باش
جونگ کوک موهای صاف و ابریشمی ات رو تاز میکنه و یه بوسه ریز به موهاش میزنه
ات : جونگکوکا میدونستی بغلت خیلی آرامش میده به من
جونگکوک : نچ ولی بغل بیشتر به من آرامش میده
ات : دوست دارم...
جونگکوک : منم دوست دارم خوشگلم
ات لباش رو میزاره رو لبای جونگکوک و همو میبوسن
از زبان ات
اوففف گشنمه
ات : بسه گشنمه
جونگکوک: هوممم باشه
وسایل رو چیدیم رو میز و خوردیم
ات : اومممم چه خوشمزس ( با دهن پر)
جونگکوک: خوشمزس
ات : نه.... محشرهههه
جونگکوک : خنده) باشع حالا آروم بخور خفه میشی
ات : آخه خیلی خوشمزسسسس
بعد تموم شدن غذا میز و جمع کردیم و با هم ظرفا رو شستیم
ات : خب تموم شد
جونگکوک: بریم لباس بگیریم فردا مهمونی
ات : آرههههه
جونگکوک :خنده باش بریم
ات رفت بالا و حاضر شد یه لباس پوشید
از زبان جونگکوک
ات رفت بالا لباس بپوشه منم رفتم تو اتاقم یه هودی مشکی ساده پوشیدم با بگ مشکی و آل استار ستش کردم
رفتم تو ماشین منتظر ات تا بیاد
۵ دقیقه بعد
از زبان جونگکوک
به ساعتم نگاه کردم چرا نیومد سرمو آوردم بالا که دیدم ات اومد نشست تو ماشین
ات : خب بریم .
جونگکوک : بریم
تو پاساژ
ات :جونگکوکا بیا بریم این جا لباساش خوشگله
ات : واییی این لباسه رو خیلی کیوتع
جونگکوک : یه سوال
ات : جانم
جونگکوک: تو همیشه عادت داری لباسای باز بپوشی ؟
ات : گیر نده دیگه
جونگکوک : هوففف باشه
لباس رو حساب کردن و اومدن بیرون
ساعت ۷ شب
( عمارت جونگکوک)
ات ویو
لباسم رو خریدم و اومدیم عمارت جونگکوک
زنگ زدم به جیمین تا بهش بگم مهمونی رو
از زبان ات
ساعت۴
جونگکوک داشت تو اتاق کارش کاراشو میکرد منم حوصلم سر رفته بود پس رفتم یه کتاب برداشتم تا بخونم
جونگکوک ویو
امروز کارام زیاد بود پس رفتم تو اتاق کارم تا بهشون برسم
کم کم کارام داشت تموم میشد که تهیونگ زد و گفت که میخواد مهمونی بگیره و ما رو هم دعوت کرد و گفت که به جیمین داداش ات هم بگیم بیاد منم کارام تموم شده بود رفتم پایین که دیدم ات رو مبل خوابش برده خیلی کیوت شده بود بغلش کردم بردم گذاشتمش رو تخت و پتو انداختم روش اومدم بیرون در رو بستم و رفتم تو اتاقم و لباسام رو پوشیدم و رفتم کلاس نقاشیم و چند تا از وسایلا رو برداشتم تا بریم با ات نقاشی بکشم تو راه رفتن رفتم فروشگاه و وسایل دوکبوکی و نودل گرفتم تا برم غذا درست کنم
تو خونه
ات ویو
از خواب پاشدم جونگکوک نبود رفتم پایین جونگکوک داشت غذا درست میکرد رفتم از پشت بغلش کردم
جونگکوک : بیدار شدی چاگیا
ات : آره
جونگکوک : گشنته
ات : هوم آره
جونگکوک :صبر کن الان آماده میشه
جونگکوک برمیگرده و ات رو بغل میکنه
جونگکوک: ات باید بریم مهمونی تهیونگ دعوتمون کرده گفت به جیمینم بگو بیاد
ات : جدی ؟ باش
جونگ کوک موهای صاف و ابریشمی ات رو تاز میکنه و یه بوسه ریز به موهاش میزنه
ات : جونگکوکا میدونستی بغلت خیلی آرامش میده به من
جونگکوک : نچ ولی بغل بیشتر به من آرامش میده
ات : دوست دارم...
جونگکوک : منم دوست دارم خوشگلم
ات لباش رو میزاره رو لبای جونگکوک و همو میبوسن
از زبان ات
اوففف گشنمه
ات : بسه گشنمه
جونگکوک: هوممم باشه
وسایل رو چیدیم رو میز و خوردیم
ات : اومممم چه خوشمزس ( با دهن پر)
جونگکوک: خوشمزس
ات : نه.... محشرهههه
جونگکوک : خنده) باشع حالا آروم بخور خفه میشی
ات : آخه خیلی خوشمزسسسس
بعد تموم شدن غذا میز و جمع کردیم و با هم ظرفا رو شستیم
ات : خب تموم شد
جونگکوک: بریم لباس بگیریم فردا مهمونی
ات : آرههههه
جونگکوک :خنده باش بریم
ات رفت بالا و حاضر شد یه لباس پوشید
از زبان جونگکوک
ات رفت بالا لباس بپوشه منم رفتم تو اتاقم یه هودی مشکی ساده پوشیدم با بگ مشکی و آل استار ستش کردم
رفتم تو ماشین منتظر ات تا بیاد
۵ دقیقه بعد
از زبان جونگکوک
به ساعتم نگاه کردم چرا نیومد سرمو آوردم بالا که دیدم ات اومد نشست تو ماشین
ات : خب بریم .
جونگکوک : بریم
تو پاساژ
ات :جونگکوکا بیا بریم این جا لباساش خوشگله
ات : واییی این لباسه رو خیلی کیوتع
جونگکوک : یه سوال
ات : جانم
جونگکوک: تو همیشه عادت داری لباسای باز بپوشی ؟
ات : گیر نده دیگه
جونگکوک : هوففف باشه
لباس رو حساب کردن و اومدن بیرون
ساعت ۷ شب
( عمارت جونگکوک)
ات ویو
لباسم رو خریدم و اومدیم عمارت جونگکوک
زنگ زدم به جیمین تا بهش بگم مهمونی رو
۲۳.۰k
۲۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.